2777

پارت_942 #

برای هشتگ "پارت_942" 1 مورد یافت شد.


پارت_942#  




حاجی نفس عمیقی کشید و تو گوش اسماعیلی چیزی نجوا کرد و لب به دندان گزید.


- خانوم محمد اینجا تمیزه، لازم نیست...


بی‌احساس‌ترین نگاهم رو کوبیدم تو صورتش. قاشق تو‌ دستش، یخ زد حتی پلک هم نمیزنه‌. مردک هفت رنگ... چشماش رنگ خون گرفته، انگار شب‌ها خواب نداره!!


سِنِت که بالا میره کم‌کم تجربه‌های زیادی در مورد رفتار آدما کسب میکنی، اینو خوب یاد میگیری که از رفتار هر کسی ناراحت نشی. رفتار اونی ناراحتت میکنه که برات مهمه و تو براش ارزش قائلی.


اسماعیلی به خودش اومد، قاشق رو کوبید تو سینی و نگاهم کرد. عملاً نادیده‌اش گرفتم و بدون تمیز کردن میز برگشتم.

برای خودم هم تو سینی غذا کشیدم و با مهدیار برگشتم انباری.

اونجا برای من و پسرم دور از هر سروصدا و اسماعیلی و اسفندیاری و آلودگی‌هوا بهترین جا بود.


باید با بلقیس حرف بزنم اگه راضی باشه بیام اینجا... لااقل شب‌ها. خودم باید برای خودم مرحم باشم.


من خیلی زمین خوردم، خیلی تنها بودم،

خیلی گریه کردم تا فهمیدم این زندگی

جوری پیش میره که بهت بفهمونه

فقط باید به خودت تکیه کنی.


بلقیس راضی شد، فقط نگران بود که شب‌ها اینجا تنها میمونی.

- تنها چرا؟ اینم مرد خونه‌ام.


مهدیار رو از بغلم بیرون کشید و با خودش برد خوابگاه:

- همه دلشون برا مرد خونه‌ات تنگ شده، میبرمش اونجا.


احدی تو اسباب‌کشی کمکم کرد. باز مهربون شده، چی‌کار میشه کرد؟ باید ببخشمش تا دلش آروم بگیره وگرنه آنقدر میاد و می‌ره تا اعصاب برام نذاره.

دختر بی‌چاک و دهنِ احساساتی و زودرنج.


باز یه جابه‌جایی داشتم، از خوابگاه به انباری... یه چمدون نخ‌نمای که توش کهنه‌ و چند دست لباس رنگ‌ و رو رفته‌ی خودم و مهدیار بود.


شب‌ها تو آرامش انباری با پسرم هستم و صدایِ لالایی خوندنم کل آشپزخونه رو میگیره.

نمازخونه جا برای سوزن انداختن نبود، حاجی به قول اسماعیلی چونه‌اش گرم شده و ول کن نیست.


- هیچ وقت دل آدمای مهربون رو نشکنید، چون نمیتونن انتقام بگیرن‌... نه راهشو بلدن نه دلشون میاد... اینجاست که خدا دست به کار میشه. این موضوع که ببخش تا دلت در آرامش باشه، هم به‌ نظرم خود گناهکارا باب کردن تا وجدانشون راحت باشه که بخشیده شدن. وگرنه کی میدونه دلی که از غصه تیکه تیکه شده، چه عذابی رو تحمل میکنه تا اون ظلمی که در حقش شده رو یادش بره؟!


حرفاش واقعیت داره، مثل همیشه به دلم نشست...

#نویسنده_نجوا


داغ ترین های تاپیک های امروز