2777

قبرستان_بقیع #

برای هشتگ "قبرستان_بقیع" 9 مورد یافت شد.



امام_صادق_ع_شهادت#
قبرستان_بقیع#

نه حرف من، سخن هر فقیه آگاه است:
عزای حضرت صادق شعائر الله است

بهشت مقصد هر دسته‌ی عزاداری‌ست
سلوک شیعه در این شاه‌راه، کوتاه است

مدینه منتظر دسته‌های سینه‌زنی‌ست
مدینه چشم به راه بقیة الله است

به ذوالفقار قسم فتح مکه نزدیک است
به شُرطه‌ها برسانید بَدْر در راه است

بقیع، جنت الاعلاست در سراسر روز
بقیع عرش خداوند در سحرگاه است

چراغ را چه حضوری در آن حریم شگفت
که ماه بنده و خورشید عبد درگاه است

چه شمع‌ها به بقیع از خجالت آب شدند
نگاه کردن قبر غریب، جانکاه است

به جعفر ابن محمد چنین نخواهد ماند
مدینه چشم به راه بقیة الله است

✍ #سیدمیلاد_حسنی

امام_صادق_ع_شهادت#  

قبرستان_بقیع#  


نه حرف من، سخن هر فقیه آگاه است:

عزای حضرت صادق شعائر الله است


بهشت مقصد هر دسته‌ی عزاداری‌ست

سلوک شیعه در این شاه‌راه، کوتاه است


مدینه منتظر دسته‌های سینه‌زنی‌ست

مدینه چشم به راه بقیة الله است


به ذوالفقار قسم فتح مکه نزدیک است

به شُرطه‌ها برسانید بَدْر در راه است


بقیع، جنت الاعلاست در سراسر روز

بقیع عرش خداوند در سحرگاه است


چراغ را چه حضوری در آن حریم شگفت

که ماه بنده و خورشید عبد درگاه است


چه شمع‌ها به بقیع از خجالت آب شدند

نگاه کردن قبر غریب، جانکاه است


به جعفر ابن محمد چنین نخواهد ماند

مدینه چشم به راه بقیة الله است


✍ #سیدمیلاد_حسنی



امام_صادق_ع_شهادت#  

قبرستان_بقیع#  


نه حرف من، سخن هر فقیه آگاه است:

عزای حضرت صادق شعائر الله است


بهشت مقصد هر دسته‌ی عزاداری‌ست

سلوک شیعه در این شاه‌راه، کوتاه است


مدینه منتظر دسته‌های سینه‌زنی‌ست

مدینه چشم به راه بقیة الله است


به ذوالفقار قسم فتح مکه نزدیک است

به شُرطه‌ها برسانید بَدْر در راه است


بقیع، جنت الاعلاست در سراسر روز

بقیع عرش خداوند در سحرگاه است


چراغ را چه حضوری در آن حریم شگفت

که ماه بنده و خورشید عبد درگاه است


چه شمع‌ها به بقیع از خجالت آب شدند

نگاه کردن قبر غریب، جانکاه است


به جعفر ابن محمد چنین نخواهد ماند

مدینه چشم به راه بقیة الله است


✍ #سیدمیلاد_حسنی



به‌مناسبت سالروز_تخریب_بقیع؛#  قبرستان_بقیع#  


چارتا گنبد کنار هم، عجب قابی! که نیست

خیره‌ام‌ شب‌ها به سمت چار مهتابی که نیست


چارتا اذن دخول از چارتا باب المراد

می‌روم سمت بهشت از چارتا بابی که نیست


گوشه‌ی صحن حسن می‌ایستم با احترام

دلخوشم در آرزوهایم به آدابی که نیست


در میان زائران گاهی به کنجی قانعم

گرم قرآن خواندنم در کنج سردابی که نیست


با دو رکعت عاشقی بالای سر، حالم خوش‌ست

سجده کردم بارها در بین محرابی که نیست


می‌روم نزدیک سقّاخانه‌ی ام البنین

تشنه‌ام، باید بنوشم جامی از آبی که نیست


خادمی می‌بیندم هرگاه پلکم بسته ماند

با پر قو می‌شوم بیدار از خوابی که نیست

::

صحن و ایوان و رواقی نیست شاید، من ولی

حاجتی دارم که می‌گیرم از اربابی که هست


✍ #محسن_ناصحی



امام_حسن_مجتبی_ع_مدح#  

قبرستان_بقیع#  


بر مزارت حرمی ساخته‌ام با «مثلاً»

گرچه خاک آمده پابوسی‌ات؛ اما مثلاً...


خاک‌های حرمت راهی سجاده شدند

کوچی از غربت، تا تربت اعلا مثلاً


گنبدت آیه‌ی والشّمس شد و روشن شد

نه فقط فرش، که تا عرشِ معلّا مثلاً


باد، این نامه‌برِ پرچم عطرآگینت

می‌برد نامِ تو را آن‌سرِ دنیا مثلاً


به ضریحِ اثرِ فرشچیان بسته دخیل

چشم‌‌مان حاجتِ یک عمرْ تماشا مثلاً


مثل پروانه که مأمورِ طواف شمع است

جمع خدّامِ حرم دور سر ما مثلاً...


کربلا می‌چکد از گریه‌ی سقاخانه

روضه جاری‌ست از آن، روضه‌ی سقا مثلاً


دسته‌ای آمده از محضر باب‌القاسم

هیئتی همنامِ «حضرت زهرا» مثلاً


روضه‌خوانی وسطِ صحن، حکایت می‌خواند

قصه‌ی کوچه‌ای از شهر تو؛ حالا مثلاً...


مادرِ آب از آن رد شده آرام آرام

سدّی از سنگ، نبسته‌ست گذر را مثلاً‌


"کوچه‌ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی"

نیست در قصه‌ی ما صحبتِ این‌ها مثلاً


مادرِ قصه‌ی ما رفت، صحیح و سالم

نه؛ نخورده ترک آیینه‌ی مولا مثلاً


بعدِ مجلس همه رفتند زیارت کردند

تربتِ حضرت زهرا شده پیدا مثلاً


✍ #رضا_قاسمی


امام_حسن_مجتبی_ع_شهادت#  

قبرستان_بقیع#  


تصور کن که این آقا برای خود حرم دارد

کریم آل طاها چند تا باب الکرم دارد

تصور کن که مثل شهر مشهد باغ رضوانی

و یا مانند شهر قم خیابان ارم دارد

نه تنها صحن زیبایی به زیباییِ گوهرشاد

علاوه بر دو تا گلدسته، سقاخانه هم دارد

تصور کن که در گوشه کنار بارگاه خود

همیشه خادمانی مهربان و محترم دارد

تصور کن که دیگر در حرم گرد و غباری نیست

تصور کن که بعد از این مزارش خاک کم دارد

تصور کن گلاب قمصر کاشان رسید از راه

و با شور و شعف قصد زیارت دم به دم دارد

ببین با چشم دل مهمان‌سرایی و تصور کن

که دیگر سفره‌دارِ فاطمه دارالنعم دارد

تصور کن شب شعری کنار مرقدش برپاست

تصور کن برای خود حسن هم محتشم دارد



یکی از این هزارانی که گفتم را ندارد، حیف

غمش این آرزو را بر دل من می‌گذارد حیف



شب و روزم عزا شد، اهل بیتم را صدا کردم

به لطف مادرش در خانه بزمی دست و پا کردم

به پاس لطف بسیاری که آقا کرد در حقم

منم دارایی‌ام را نذر خرج روضه‌ها کردم

نشد که سرمه‌ی چشمم کنم خاک مزارش را

ولیکن دیده را با خاکِ پرچم آشنا کردم

رمضان تا محرم از محرم تا صفر هرشب

نشستم روی سجاده، حسن جان را صدا کردم

خودش با دست خود من را نشانده بر سر سفره

اگر کم از سر این سفره بردارم، جفا کردم

به هر ماتم‌سرایی سر زدم دیدم حسینیه‌ست

حسینی‌ام ولی در دل حسنیه بنا کردم

اگرچه بر سر و سینه زدم با روضه‌های او

ولی با خویش می‌گویم خطا کردم خطا کردم

نفهمیدم که آقایم به هرچه کوچه حساس است

از او شرمنده‌ام امشب اگرکه کوچه وا کردم

از آنجایی که حتی خواهرش لطمه به صورت زد...

میان روضه‌ها من هم به زینب اقتدا کردم



مدینه دید آن شب مویه‌های نجم ثاقب را

صدا زد تا صدای خسته‌اش ام المصائب را



همه دیدند بی اندازه می‌لرزید سر در تشت

به جای زهرها می‌ریخت هر تکه جگر در تشت

پسر گاهی به سینه می‌زد و گاهی به سر می‌زد

و می‌بارید چشمانِ پُر از اشکِ پدر در تشت

اگرچه می‌گرفت از صورتش خونابه را زینب

ولیکن می‌نشست از لخته خون‌ها بیشتر در تشت

کبوتر... نامه ای در دست... در ذهنش تداعی شد

دوباره نقش بست از زخم روی بال و پر در تشت

دم "لایوم…" را وقتی که جاری کرد بر لب‌ها

در آمد به صدا گویا دگر زنگ خطر در تشت

نگاهی گاه بر زینب و گاهی بر حسین‌اش داشت

چه ها می‌دید آقای غریب‌مان مگر در تشت !؟

صدا زد خواهرم این گریه را خرج حسین‌ات کن

شبی که می‌روی آزرده به دیدار سر در تشت

خدا را شکر اینجا خیزران در کار نیست اما

چه خواهی کرد در شام بلا با چوبِ تر در تشت


اگرچه زانوی غم در بغل داری و می‌باری

خدا را شکر اینجا چادری بر روی سر داری


✍ #علیرضا_خاکساری



امام_حسن_مجتبی_ع_مدح#  

قبرستان_بقیع#  


بر مزارت حرمی ساخته‌ام با «مثلاً»

گرچه خاک آمده پابوسی‌ات؛ اما مثلاً...


خاک‌های حرمت راهی سجاده شدند

کوچی از غربت، تا تربت اعلا مثلاً


گنبدت آیه‌ی والشّمس شد و روشن شد

نه فقط فرش، که تا عرشِ معلّا مثلاً


باد، این نامه‌برِ پرچم عطرآگینت

می‌برد نامِ تو را آن‌سرِ دنیا مثلاً


به ضریحِ اثرِ فرشچیان بسته دخیل

چشم‌‌مان حاجتِ یک عمرْ تماشا مثلاً


مثل پروانه که مأمورِ طواف شمع است

جمع خدّامِ حرم دور سر ما مثلاً...


کربلا می‌چکد از گریه‌ی سقاخانه

روضه جاری‌ست از آن، روضه‌ی سقا مثلاً


دسته‌ای آمده از محضر باب‌القاسم

هیئتی همنامِ «حضرت زهرا» مثلاً


روضه‌خوانی وسطِ صحن، حکایت می‌خواند

قصه‌ی کوچه‌ای از شهر تو؛ حالا مثلاً...


مادرِ آب از آن رد شده آرام آرام

سدّی از سنگ، نبسته‌ست گذر را مثلاً‌


"کوچه‌ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی"

نیست در قصه‌ی ما صحبتِ این‌ها مثلاً


مادرِ قصه‌ی ما رفت، صحیح و سالم

نه؛ نخورده ترک آیینه‌ی مولا مثلاً


بعدِ مجلس همه رفتند زیارت کردند

تربتِ حضرت زهرا شده پیدا مثلاً


✍ #رضا_قاسمی



به‌مناسبت سالروز_تخریب_بقیع#  

قبرستان_بقیع#  


غربت‌آبادِ دیار آشنایی‌ها، بقیع!

همدم دیرینۀ غم‌های ناپیدا، بقیع!


در تو حتّی لحظه‌ها هم بی‌قراری می‌کنند

ای تمام واژه‌های درد را معنا، بقیع!


سنگ‌فرش کوچه‌هایت، داغ‌های سینه‌سوز

شمع فانوس نگاهت، چشم خون‌پالا بقیع!


تو بلور روشنایی‌های شهر یثربی

چون نگینی مانده در انگشتر بطحا، بقیع!


هم‌صدا با قرن‌ها مظلومی آل رسول

حنجری کو تا در این غربت کند آوا، بقیع!


وسعت غم‌های تو، دل‌های ما را می‌بَرَد

تا خدا، تا عشق، تا تنهایی مولا، بقیع!


قصّۀ مظلومی‌اش را با تو گفت آن شب که داشت

در گلو، بُغض غریب ماتم زهرا، بقیع!


در هجوم تیرگی‌ها، در شب سردِ سکوت

حسرتی می‌بُرد خورشید جهان‌آرا، بقیع!


سیل اشک دیده‌ها بگذار تا دریا شود

این گره از چشم جان عاشقان بگشا بقیع!


ای بهشت آرزو، گم‌کردۀ جان‌های پاک

ای زیارتگاه یک عالم دل شیدا بقیع!..


✍ #جعفر_رسول‌_زاده



به‌مناسبت سالروز_تخریب_بقیع# ؛  قبرستان_بقیع#  


چارتا گنبد کنار هم، عجب قابی! که نیست

خیره‌ام‌ شب‌ها به سمت چار مهتابی که نیست


چارتا اذن دخول از چارتا باب المراد

می‌روم سمت بهشت از چارتا بابی که نیست


گوشه‌ی صحن حسن می‌ایستم با احترام

دلخوشم در آرزوهایم به آدابی که نیست


در میان زائران گاهی به کنجی قانعم

گرم قرآن خواندنم در کنج سردابی که نیست


با دو رکعت عاشقی بالای سر، حالم خوش‌ست

سجده کردم بارها در بین محرابی که نیست


می‌روم نزدیک سقّاخانه‌ی ام البنین

تشنه‌ام، باید بنوشم جامی از آبی که نیست


خادمی می‌بیندم هرگاه پلکم بسته ماند

با پر قو می‌شوم بیدار از خوابی که نیست


صحن و ایوان و رواقی نیست شاید، من ولی

حاجتی دارم که می‌گیرم از اربابی که هست


✍ #محسن_ناصحی