💚
در بندِ تو بودم که دلم رو به فنا رفت
در من قَفسی بانگ کشید و به هوا رفت
آن گاه نشستم که بگویم غمِ دل را
در من غزلی درد کشید و سر پا رفت
با بغض گشودم ورقِ دفترِ دل را
فریاد زدم تا که غمم سمت خدا رفت
هر بیت غزل نام تو را داد زدم داد
آن گونه که تا آن سر پس کوچه صدا رفت
بیرون زدم از خانه رَوَم کنجِ خرابات
با ترس یکی گفت؛ دیوانه کجا رفت؟
من بودم و معشوق؛به دو راهی که رسیدیم
من سویِ به خمخانه و او سویِ جفا رفت
در محفل شعر رفتم و با غصه بگُفتم
با قول چرا آمد و نا گفته چرا رفت؟
با سوز بخواندم به فراموشیت این شعر
جان باختم و یار پیِ عشق و صفا رفت
شعر# از خودم
#ماندانا