2733

دلنوشته #

برای هشتگ "دلنوشته" 45 مورد یافت شد.

اولین مردی بودی اولین کسی بودی که دوس داشتم باهاش چت کنم دوس داشتم صداشو بشنوم دوس داشتم بغلش کنم من حتی هنوزم خوابتو میبینم

نفهمیدم چرا نخواستیم چرا ولی وقتی دختری رو از دست میدی که برات گریه میکنه مطمئن باش اونی که یه روز پشیمون میشه تویی عشقم🥲💕

دلنوشته#  

دلنوشته#   🕊


سخته

ولی قشنگیش به اینکه میگذره

آره راست گفت اونی که گفت:

کی دیده شب بمونه؟!


ما که منتظر توایم

همه ی دلخوشیمون به صبحه؛

به تو

به اومدنت

به دیدنت

به تموم شدن سختی…


آره راست گفت:

کی دیده شب بمونه؟!

🤍

ظهور آقا یک صلوات سهم شما 

شبت بخیر صبحِ امیدم♥️


اللهم‌#  عجـل‌لولیڪ‌الفـرج 


@ZIAFAT_ZOHOORR

دلنوشته#  

الان ک بزرگ شدم فهمیدم فانتزیام چیه 

فهمیدم ک دوس داشتم چ هدفی داشته باشم 

فهمیدم مرد موردعلاقم چ خصوصیاتی باید داشته باشه 

فهمیدم دوس دارم چ زندگیی داشته باشم ک براش تلاش کنم 

ولی...

این فرصتا همه ازم گرفته شد نه اینکه سنم بالا رفته باشه ها نه چون مامان بابام این فرصتو ازم گرفتن 

من همه اینارو الان و در سن ۱۸سالگی فهمیدم😊


چقد باید تو ذهنم  به فانتزیهام فک کنم 

همه دخترا تو این سن تو فانتزیهاشون به سر میبرن و این یه چیز عادیه ولی این کار برا من یه جور ممنوعه و خیانت محسوب میشه..چون...متاهلم ...چون نذاشتن💔😅

همیشه خدا در مقابلت بودم ...

بیماریت را باور نداشتم و برای همین همیشه دلم از حرفهایت بدجور میشکست ...

بابای خوب بچگی های من ، بابایی که هنوزم یادم نیست دقیقا از کجا و چطور این بیماری بدبینی در جانت رخنه کرد و چه شد که من آن نقطه آغاز شوم را به خاطر ندارم !

تمام بدبینی هایت برای مادر بود و چه جانی میکندم وقتی هر حرفی را به او روا میداشتی ! 

اولین بار را خوب به خاطر دارم ، با تمام پنهان کارهایی مامان بالاخره صدایت را شنیدیم و آوار شد تمام زندگی بر سرمان !

دقیقا ۱۷ ساله بودم و عاشق مادرم که جز سجاده سبزش و روسری های سبزش که هر کدامش نشانی از سادات بودنش داشت و مهر همیشگیش هیچ چیزی به یاد ندارم !

آن روز من برای اولین بار مقابلت ایستادم ، ایستادنی که با درد بود ، داد زدم و با گریه خواستم تمامش کنی ... اما تمامش نکردی و الان من ۳۳ ساله هستم و هر بار این حرف هارا زدی باز هم مقابلت ایستادم و گاهی شاید دلت شکست ....

دلم از تو سالهاست گرفته ، از حرفهای بی ربط گاه به گاهت به مادری که جان شیرین من است و من هرگز دوست نداشتم دختری باشم که مقابل پدرش می ایستد چه کنم که مظلومیت مادرم مانع شد و من آن دختری شدم که مقابلت می ایستادم !



و اما امروز ، 

 روز بدی که خستگیش تا عمق جانم رفته ،وقتی شنیدم حالت بد شده و بیمارستانی به یکباره جهانم سیاه شد و وقتی پله های بیمارستان را دوتا یکی دنبال خودت و نگاهت و دستانت میگشتم فهمیدم بابای عزیز من ، من دیوانه حضورت هستم ۶ اتاق بود پنج تا را بدو بدو گشتم نبودی !

بخدا که جانم درآمده بود وقتی مقابل تختت ایستادم ... تو جان منی و بوده ای ببخش اگر تو و بیماریت را از هم جدا نکردم !

امروز به اندازه تمام این عمری که گذشت دنبالت گشتم من جهانم را بدون تو متصور نیستم جان دل من ! 

خوب شو و زودتر بر بلند خانه بشین ،خانه تو و حتی کلید خانه ات  به من جان می دهد نوره دیده من ....



# بماند_به_یادگار

دلنوشته#  

#برای_پدرم

دلنوشته#  

گاهی وقتا وقایعی که دنیا بهم نشون میده، بهم ثابت میکنه من با همه فرق دارم...

فرق نه به این معنی که خاصم..نه، حس می کنم معمولی نیستم 

شده تا الان وقتی فیلم خودتونو میبینید بگید چقدر اندامم بده، چهرم کجه و.. تو دلتون بگید کاش منم مثل بقیه فقط معمولی بودم..توقع عالی بودن نداشته باشی صرفا بخوای متوسط باشی 

من الان تو این نقطه ام..

میدونم ممکنه بگید مشکل اعتماد به نفسه ولی نیست..

من الان تو یه خلا گیر کردم..تو یه دوراهی 

وقتی خودمو تو آینه میبینم خیلی دوست دارم..قشنگم ولی کافیه یه فیلم از خودم ببینم..به حدی از خودم متنفر میشم که دلم میخواد خود کشی کنم..

البته فقط چهره و اندام نیست..حرکات صورت و بدنم و هرچی که از من تو فیلم هست تو یه حالتیه که از خودم بدم میاد ولی وقتی از هرکسی فیلم میگیرم دقیقا شبیه خودشه 

من فقط یه سؤال دارم..کدوم چهره و حالتی که از خودم میبینم خود واقعیمه؟ مگه میشه اینهمه تفاوت باشه بین چیزی که میبینم و چیزی که از خودم تصور می کنم؟


میدونم شاید درک نکنید..شاید بگید سطح دغدشو! ولی باعث شده کل روان من بهم بریزه

باعث شده به خودم و زندگی شک کنم..

و مطمئنم اگه روزی بفهمم تصورم اون چیزی نیست که هستم..یا دیونه میشم یا میمیرم 


و من زنی بودم که چشم هایت را می شنید و فریادِ نگاهت را می دید و رگ های قرمز سفیدیِ چشمانت و تعداد تارهای مژگان همچو سایه بانت و خال های سیاهِ قهوه ای سوخته ات را از بر بود. و تو مردی که مرا ندیدی و هرگز عشق را نفهمیدی.


دلنوشته#   :)🖤

نبودنت محكم دستم رو گرفته و هرجا كه ميرم باهام مياد؛ خيالت هم اون يكي دستم رو گرفته، حتی شبا كنارم ميخوابن؛ نبودنت برام لالايي ميخونه و تا وقتي گونه های خیسمو نبينه دست از سرم برنميداره؛ تازه خيالت هم صبح ها بيدارم ميكنه و بهم صبح بخير ميگه؛ نبودنت عذابم ميده ولي خيالت خيلي مهربونه، حتا بعضي وقتا باعث ميشه لبخند بزنم؛ من و خيالت ميتونيم باهم كنار بيايم اما نبودنت رو نميتونم تحمل كنم؛ همين ديروز دستم رو گرفته بود و هي فشار ميداد؛ نبودنت خيلي زور داره،آخر اونقد محكم دستم رو فشار داد كه چشمام پر اشك شد، دردم گرفت، دوباره گريه كردم.


دلنوشته#  

آمده باز ماه دل عاشقان حسین (ع) 🖤


آمده باز ماه دل زخم دیده زینب (ع) 🖤


آمده باز ماه خون و دل خون دیده رقیه (ع)🖤 


جسارت آقای عزیز جان من دل این دخترت و دخترانت به دل اشک و آه نشسته اته رقیه ات هست🥺🖤  


باشد این محُرم ات مرهم دل بنده هایت🖤  


چشم به راه معجزه خالقمم 🥺🖤 


دلنوشته# محرمی من🏴 

عجیب ،عجیب ماه عزا آقا سید الشهدا (ع)

یه تونل تاریک سرده....

که زمینش پر از خورده شیشه های خونیه....  

حفره ریزی رو دیوارشه ، که پرتوی نور ظریفی ازش

خارج شده و روی شیشه ها برق میزنه....

صدای چک چک خون از سقف میاد...  


سکوت مطلق  


چیزی نیس...  اینجا خیلی وقته زخم خورده...  

و گوشه‌ی این قلب تاریک غمگین...

نشسته‌ام با دفترچه کوچکی با قلمی از جوهر خون...  

مینویسم یکی بود... اما... زخمی بود....


دلنوشته# ‍ 

دلنوشته#  


⁉️ واسه امام زمانت چی کار کردی؟


✅ حواسمون باشه،حواستون باشه...


🔸من و شما مسئولیم؛ به خدا قسم باید

جواب بدیم در مورد حق امامِ وقت.....


🔹یعنی اون دنیا جلومونو میگیرن، میگن

واسه امام زمانت چی کار کردی؟


👈در مورد حق امام زمان

👈حق مالیش که تو جیبمونه

👈حق زمانی که چقدر وقت میذاریم

👈برای ایشون، برای شناخت ایشون،

معرفت ایشون

👈حقی که در مورد شیعیان امام داریم

-ناظر بدونیم خدا رو بر خودمون


❓شیشه ی رفلکس دیدی؟


🍃 خدا می بینه؛

🌸 امام زمان می بینه؛

امیدش به من و توست


⁉️مگه کل زمین ۷ میلیاردی

چند تا شیعه داره؟


❗️میبینه و میگه ای وای، اینم خراب کرد!!!....

❗️این که قول داده بود!!!!...


✔️ سبک زندگیمون رو درست کنیم؛

👌خدا داره می بینه.....

داغ ترین های تاپیک های امروز