نبودنت محكم دستم رو گرفته و هرجا كه ميرم باهام مياد؛ خيالت هم اون يكي دستم رو گرفته، حتی شبا كنارم ميخوابن؛ نبودنت برام لالايي ميخونه و تا وقتي گونه های خیسمو نبينه دست از سرم برنميداره؛ تازه خيالت هم صبح ها بيدارم ميكنه و بهم صبح بخير ميگه؛ نبودنت عذابم ميده ولي خيالت خيلي مهربونه، حتا بعضي وقتا باعث ميشه لبخند بزنم؛ من و خيالت ميتونيم باهم كنار بيايم اما نبودنت رو نميتونم تحمل كنم؛ همين ديروز دستم رو گرفته بود و هي فشار ميداد؛ نبودنت خيلي زور داره،آخر اونقد محكم دستم رو فشار داد كه چشمام پر اشك شد، دردم گرفت، دوباره گريه كردم.
دلنوشته#