2777

ابتهاج #

برای هشتگ "ابتهاج" 14 مورد یافت شد.

هواي روي تو دارم نمي‌گذارندم

مگر به کوي تو اين ابرها ببارندم


مرا که مست توام اين خمار خواهد کشت

نگاه کن که به دست که مي‌سپارندم


مگر در اين شب دير‌انتظار عاشق‌کش

به وعده‌هاي وصال تو زنده دارندم


غمم نمي‌خورد ايام و جاي رنجش نيست

هزار شکر که بي غم نمي‌گذارندم


سري به سينه فرو‌برده‌ام مگر روزي

چو گنج گم‌شده زين کنج غم برآرندم


چه بک اگر به دل بي‌غمان نبردم راه

غم شکسته‌دلانم که مي‌گسارندم


من آن ستاره‌ي شب زنده‌دار اميدم

که عاشقان تو تا روز مي‌شمارندم


چه جاي خواب که هر شب محصلان فراق

خيال روي تو بر ديده مي‌گمارندم


هنوز دست نشسته‌ست غم ز خون دلم

چه نقش‌ها که ازين دست مي‌‌نگارندم


کدام مست ، مي از خون سايه خواهد کرد

که همچو خوشه‌ي انگور مي‌فشارندم


هوشنگ-ابتهاج#  

بود که بار دگر بشنوم صداي تو را ؟
ببينم آن رخ زيباي دلگشاي تو را ؟

بگيرم آن سر زلف و به روي ديده نهم
ببوسم آن سر و چشمان دل رباي تو را

ز بعد اين همه تلخي که مي کشد دل من
ببوسم آن لب شيرين جان فزاي تو را

کي ام مجال کنار تو دست خواهد داد
که غرق بوسه کنم باز دست و پاي تو را

مباد روزي چشم من اي چراغ اميد
که خالي از تو ببينم شبي سراي تو را

دل گرفته ي من کي چو غنچه باز شود
مگر صبا برساند به من هواي تو را

چنان تو در دل من جا گرفته اي اي جان
که هيچ کس نتواند گرفت جاي تو را

ز روي خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من
که هم عطاي تو را ديد و هم لقاي تو را

سزاي خوبي نو بر نيامد از دستم
زمانه نيز چه بد مي دهد سزاي تو را

به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم
کنار سفره ي نان و پنير و چاي تو را

به پايداري آن عشق سربلندم قسم
که سايه ي تو به سر مي برد وفاي تو را

هوشنگ-ابتهاج#  

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی


به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی


 


ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر


تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی؟


 


چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین


به از این در تماشا که به روی من گشادی


 


تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی


نظر کدام سروی ؟ نفس کدام بادی؟


 


همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی


همه رنگی و نگاری ، مگر از بهار زادی؟


 


ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی


که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی؟


 


به سر بلندت ای سرو که در شب ِ زمین کَن


نفس ِ سپیده داند که چه راست ایستادی


 


به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم


که نهفته با دلِ سایه چه در میان نهادی؟


 هوشنگ-ابتهاج#  

در نوازش‌های باد
در گل لبخند دهقانان شاد
در سرود نرم رود
خون گرم زندگی جوشیده بود
نوشخند مهر آب
آبشار آفتاب
در صفای دشت من کوشیده بود
شبنم آن دشت از پاکیزگی
گوییا خورشید را نوشیده بود ...

فریدون_مشیری#  



بچه ها التماس دعا...😔😭💙❄

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته