باران کمی آهستهتر، اینجا کسی در خانه نیست
تنی است گمگشته دگر جانی در آن نیست
چشمیست خشک شده به در ،در آن سویی نیست
بهر چه اینقدر عاشقانه مینوازی نوای دلداگی ؟
مگر نمیدانی این دختر زار و افسرده ی درون آیینه یاری از آنش نیست
او تنهاست و مبتلا به تنهایی
در پنجه ی گرگان است و محکوم به گرگ و میش بازی
آری ،ای باران کمی آهسته تر بزن بر بام این خانه
چرا که آن دختر گمگشته درون آن ویرانه
خود دو چشم آبگیر دارد که هر دم بارانش بر گونه هایش میزند تازیانه
خزان#