2723
سلام.. ترو خدا یه چیزی بهم بگید آروم بشم...من 23 سالمه, شوهرم 31, ازدواجمون سنتی بود, ایشون از اقوام دور ما هستن.. ما حدود ده ماه هست که عقد کردیم, بچه ی اول خانوادست و اولین متاهل, مادر ایشون یه خونه در اختیارش گذاشته و تو این ده ماه مشغول بازسازی اون خونه بودن که هم خودش و هم مادرش هزینه ی خیلی زیادی صرف خونه و وسایل کردن, ما رسم جهیزیه نداریم و من چیز خاصی نگرفتم, قبلا چند بار راجب عروسی نگرفتن صحبت کرده بود منم موافقت کرده بودم که یه جشن کوچیک تو خونه خودشون بگیرن, تا اینکه مادرش که مشکل عصبی هم داره خودشو انداخت وسط و گفت نباید عروسی بگیرید, به همون جشن تو خونه هم میگن عروسی, خانم دکتر من اون شب خیلی گریه کردم و واقعا حس کردم له شدم, شوهرم خیلی دروغ میگه, همش نشون میداد که ناراحته و میگفت مادرم عصبی و لجبازه حالا که این حرفو زده دیگه از خرشیطون نمیاد پایین..میگفت ولی من رضایت تو برام مهمه, اگه به خودم بود میرفتیم آرایشگاه و آتلیه بعد برمیگشتیم خونهربا خانواده عکس میگرفتیم و همون شب میرفتیم ماه عسل. خلاصه دغدغه ما شده بود رضایت مادرش که مامانم باهاش صحبت کرد و قبول کرد...من با خوشحالی به شوهرم که سرکار بود زنگ زدم و خبر دادم بهم گفت خدا رو شکر تو هم به خواستت رسیدی..یعنی اصلا خوشحال نشد و با توجه به اینکه مادرم گفت که مادرش خیلی خوشحال بود و از رفتار اون شب شرمنده بود و میگفت باید عروسی بگیریم من فهمیدم که خودشوهرم اینو دوس نداره و الان مادرشو بهونه کرده, خلاصه چند روز گذشت و شوهرم میگفت چرا من باید به کسانی که شاید تو ده سال یه بار ببینمشون شام بدم؟ بهش گفتم پول میاد ولی این روزا دیگه تکرار نمیشه..گفت این پولی که تو راحت میگی میاد, حاصل قبل از طلوع آفتاب سسرکار رفتنا و و شب برگشتنای منه...من باید چند سال اینجوری کار کنم که قسط یه شب رو بدم... بعدش گفت که مادرش و خواهراش میخوان بیان با مادر من مشورت کنن, با اینکه مادرش مشکل عصبی داره و من نمیخواستم که بیاد چون میدونستم ممکنه جر و بحث بشه... موقعی که اومدن گفتن که شوهر من چند روزه داره بهشون اصرار میکنه که بیان... نمیدونم هدفش از اینکار چی بود و چرا بهم دروغ گفت که خودشون میخوان بیان ولی وقتی بهش گفتم حاشا کرد...گفت من نگفتم... همیشه دروغ میگه و بعدش حاشا میکنه.. همون شب هم مادرش دعوا راه انداخت و با قهر رفت... بهش میگفتم ما برنامه ماه عسل دارین میگفت پس نباید جشن بگیرید...آخه یه جشن با 30 نفر چه هزینه ای داشت واقعا؟ خانم دکتر مشکل من اینه که شوهرم چرا خانوادشو انداخت وسط؟ بهش میگم حاشا میکنه... و چرا اینقدر بهم دروغ میگه با اینکه بچه نیست، و اینکه الان اینقدر بهم فشار عصبی وارد شده که پیشنهاد شوهرمو قبول کردم, ولی اصلا راضی نیستم...دلم میخواد طلاق بگیرم از شرشون راحت شم ولی با عرض معذرت بکارت ندارم... من دلم عروسی میخواد...دلم میخواد عروسی بگیرم...تو اون چند روزی هم که برنامه این بود که عروسی بگیریم شوهرم خیلی باهام سرد شده بود..خانم دکتر من این حرفا رو هیچ جا نمیتونم بزنم, شهرمون هم کوچیکه و مشاوره خوب نداره... بهم بگید چکار کنم...حس میکنم تا آخرعمرم این حسرت به دلم میمونه...
پاسخ مشاور

مشاور خانواده

سلام دوست عزیز به عنوان یک خانم احساستون رو درک میکنم. این حق شماست که بخواید با جشن به خانه بخت برید ودوس داشته باشیدلباس عروسی به تن کنید گرچه هیچ کدام از این موارد ضامن خوشبختی نیست . بسیاری از افراد بدون عروسی به خانه بخت رفته اند وخیلی هم خوشبختند وکسانی هم بودند که با مجالس انچنانی به بن بست رسیدند ولی در مجموع هر دختری دوس داره با لباس عروسی به خانه بخت بره در مورد اینکه چرا همسرتون دروغ میگه وخودش رو پشت خواهر ومادرش پنهان میکنه باید بگم یا شما برای ایشون خیلی مهم هستی ونمیخواد از دستش عصبانی و دل آزرده بشی واینقدر اصرار شما رو در این مورد دیده که نمیخواد این موضوع باعث دعوا بینتون بشه یا هنوز به بلوغ شخصیتی نرسیدند که نمی توانند خواستشون رو بگند وترجیح میدند از دیگران برای بیان گفته هاشون استفاده کنند فرمودید شهرستان هستید .معمولا عروسی های شهرستان به سبک وسیاق خاصی برگزار میشه وهزینه آنچنانی نداره. حتی گاهی فقط به صرف میوه وشیرینی هست وشام هم نمیدند از طرفی هم گفتید که رسم جهاز ندارید دوست عزیز با توجه به اینکه همسر شما برای جهیزیه هزینه کرده میتونید با پدرتون صحبت کنید که هزینه عروسی رو ایشون متقبل بشند ویک مراسم خیلی ساده برگزار کنید حتی میتونید شام هم ندید وفقط به صرف میوه وشیرینی باشه با همسرتون دوستانه وملایم صحبت کنید و بگید این خواسته قلبی شماست و براتون مهمه از طرفی هم شرایط ایشون رو درک میکنید ومیدونید برای شما وزندگیتون این مدت خیلی زحمت کشیده بخاطرهمین یک توافق خانوادگی هست وکسی هم نمیدونه که هزینه عروسی رو شما میدید وبا هزینه خیلی کم یک مهمونی خودمونی بگیرید این طور هم ایشون فشار مالی رو تحمل نمیکنه هم شما به آرزوتون میرسید ولی با شناختی که از همسرتون دارید باید مراقب باشید که این خواسته به نحوی گفته نشه که به شخصیت وغرور ایشون بر بخوره اگر فکر میکنید پدرتو ن میتونن بگید ایشون صحبت کنند ویا خودتون خیلی دوستانه بگید موفق باشید

تجربه شما

اولین نفری باشید که نظر میدهید
login captcha
پرسش ها و پاسخ های مشابه

نامزدم ازدواجمونو بهم زد

پاسخ درود بر شما نکته‌ای که در یادداشت شما توجه بنده رو به خودش جلب کرد، قهر و آشتی‌های مکرر و بعضا طولانی مدت پسرعموتون با شما هست. ببینید قهر، رفتار اجتماعی بالغانه‌ای نیست. کسی که قهر می‌کنه هنوز اونقد...

سلام.. ترو خدا یه چیزی بهم بگید آروم بشم...من 23 سالمه, شوهرم 31, ازدواجمون سنتی بود, ایشون از اقوام

پاسخ سلام دوست عزیز به عنوان یک خانم احساستون رو درک میکنم. این حق شماست که بخواید با جشن به خانه بخت برید ودوس داشته باشیدلباس عروسی به تن کنید گرچه هیچ کدام از این موارد ضامن خوشبختی نیست . بسیاری از افر...

شوهرم آدم عجیبیه.گاهی خیلی دوستم داره و بلافاصله میشه دشمن هفت سرم.سه سال از ازدواجمون میگذره.تو این

پاسخ سلام دوست عزیز سن خودتان وهمسرتان را ننوشتید .رفتاری که بین شما وهمسرتان هست بیشتر شبیه لجبازیست تا زندگی زناشویی وقتی دونفر باهم ازدواج میکنند وتشکیل خانواده میدهند ینی به یک بلوغ فکری رسیده اند وق...

سلام خانم دشتی عزیز من و همسرم سال90 عقد کردیم و سال92 عروسی کردیم 6 ماه بعد از ازدواجمون تصمیم به ب

پاسخ سلام دوست عزیز ممنون که سوالتون رو با من در میان گذاشتید احساس شما رو به عنوان یک خانم کاملا درک میکنم . این حالات که بهش اشاره کردید در شما به وجود اومده طبیعی هست ولی توجه شما رو به بعضی نکات جلب ...