با سلام
با مردی مطلقه که پسری ۷ ساله داشت ازدواج کردم قبل از ازدواج هم با هم دوست بودیم تو مجردی من یه آدم راحت و اجتماعی بودم و خیلی راحت رفت و آمد میکردم و همسرم چیزی نمیگفت و مشکلی نداشت اما از وقتی ازدواج کردیم مجبور شدم چادر بپوشم علاوه بر اینکه نمیذاره برم بیرون حتی نمیذاره تنها خونه ی خودم باشم مثلا روزایی که کارش واجبه و بچه مدرسه داره بچه نباید بره مدرسه تا من تنها نباشم تو این دو سال که ازدواج کردم حتی یه بارم تو خونه تنها نبودم حتی اوایل منو با خودش به سرکارش که تراشکاری بودو همه مرد بودن میبرد ونمیذاشت تنها باشم. تو خونه همبچه نباید وقتی پدرش نیست بخوابه .تحلیلشم اینه که اگه برات اتفاقی افتاد شاید بتونه کاری کنه ولی من مطمئنم این دلیلش نیست
حتی با مادر یا خواهرمم نمیذاره که برم بیرون و حتما باید خودشم باشه توی تمیزی خونه هم خیلی خیلی حساسه طوری که در هفته حداقل یک بار باهام سر تمیزی خونه دعوا میکنه.
محدودیت ها و کنترل های بیش از حد همسرم
پاسخ سلام بله خاطرم هست در تاپیک صحبت کردیم . به نظر می رسه در کنار احساس نا امنی ایشون مواردی هم هست که ممکنه بخاطر کمبود اعتماد بنفس و ... در ایشان ایجاد شده . شما 10 سال هستش که ازدواج کردیدو این زمان ب...
پاسخ سلام عزیزم شما به نامزدتون محبت دارید و دوست دارید همیشه پیش شما باشند ولی بهتر است به محدودیت های خانواده هم توجه کنید. بالاخره آنها می خواهند دامادشان را تحویل بگیرند و یا گاهی فضای خانه محدود است و...
محدودیت های بیش از اندازه همسر
پاسخ سلام دوست گرامی دوست عزیز به نظر میرسه خود شما هم از این که اصرار به این ازدواج داشتید خودتون رو مقصر می دونید و اجازه هر نوع برخوردی رو به همسرتون میدهید به هر حال اگر بخواید به این شیوه ای که در پی...
پاسخ سلام دوست عزيز اين موضوع از چه زماني اغاز شده و علت ان چي بوده اينكه ميگيد به تازگي پس علتي داره يه سري موارد حق طبيعي هر فردي است و اين كه يكي بگوييد شما استفاده ايي از فضاي مجازي نكنيد در نامزدي ق...
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید