به مامانم میگم دیگه نمیخوام میرزا قاسمی بخورم بعد هی هر دفعهه میگه نه این بادمجوناش فرق داره به زور میده بخورم
می دانی؟! یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تعطیل است، و بچسبانی پشت شیشه افکارت. باید به خودت استراحت بدهی، دراز بکشی، دست هایت را زیر سرت بگذاری، به آسمان خیره شوی :) و بی خیال سوت بزنی. در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشه ذهنت صف کشیده اند،آن وقت با خودت بگویی بگذار منتظر بمانند....
وای منم هر دووره از زندگیم به یه کوفتی حساسیت دارم دقیقا هم به چیزی که علاقه دارم
منم
من نمیخوام مشکلاتمو حل کنی نمیخوام ناراحتی هامو باهات شریک شم خودم از پسشون برمیام ولی تو فقط اون آغوش گرمی باش که وقتی از جنگیدن خسته میشم، بهش پناه ببرم همین
میخام پیاز خورد کنم یا باهاش کاری کنم عینک دودی میزنم آدامس میجوئم 😄😄 آدامس جوئیدن موقع پیاز خورد کردن باعث میش از چشم ها آب نیاد عینک دودی هم سوزش اینا نمیگیره چشم 😄 ادویه هم ماسک میزنم یا با دست جلو بینیم میگیرم بعد استفاده میکنم 😄
گیریم تا اخر عمر تنها بمونی و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی تحمل این موضوع بسیار آسانتر از آن هست که شب و روز با کسی سر و کار داشته باشی که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمیفهمد!