ایشون سربازه و ما کلن خیلی کم میحرفیم شاید شبی ده دیقه فقط
دیروزو حرف نزدیم اصلننننن بعد امروزم خونه بود پادگان نبود
منم فک کردم تا ظهر خواب بوده دیه خوابش نمیاد...
ناراحت بودم باش حرف میزدم یهو شروع کرد جوک تعریف کردنو مسخره بازی تا بخندم
کاره همیششه تا دلم میگیره ذهنمو ازون موضوع دور میکنه
منم برگشتم گفتم فلانی جون من دوستدارم راجب اون موضوع حرف بزنیم ن ک بخندونی منو
یهو برگشت بیا بگوو ببینم چ مدگته
من تا صب نمیخابم از دردات بگی
یاالله بگو چته
منم گفتم معلوم خوابت میاد بخواب
گفت نمیخابم تو دردتو بگو مرگتو بگوو
منم قطعش کردم
بعد ۱۰ ثانیه دوباره زنگ زدم و گفتم وختی عصبیت قرار نیست حرفایی بزنی ک منو ناراحت کنی شب بخیر کاری نداری ؟
گفت قطع نکن با لحن عصبی گفت قطع کنم ی درده قطع نکنم ی درده بگم شببخیر یه درد دیگه
من دیه هیچی ج ندادم
یه دیقه سکوت کرد بعد گفت..
میدونی ک خوابم میاد پاچه میگیرم پاپیچم نشو
بخدا دیشب تا صب فلانی پیشم بود نزاشت بخابم دوشبه نخابیدم.
دوستدارم
..
اینارو گفت فقط منم گفتم خوب بخابی ولی هنوز ناراحتم ولی قطع کردم
مقصر منم؟؟