چن شب پیش که اونطور دعوامون شد و آواره کوچه خیابون شدم
تا امروز هم ک قهر بودیم و حرف نمیزدیم
امروز که از سرکار تعطیل شدم اومدم خونه مامانم ک یه شهر دیگس
سرسفره شام بودیم شوهرم زنگ زد گوشی مادرم، مامانم گوشی داد به من، همسرم گف گوشی بده به مامانت من با تو کاری ندارم و فلان و...
منم ابجی و داداشم اینجا بودن دوس نداشتم چیزی بفهمن، از اون اصرار از من انکار قطع کردم، به پدرم زنگ زد
چی گف چی نگف اطلاع ندادم
و چون خواهر و برادرم هم بودن مادر وپدرم فعلا به من حرفی نزدن... نمیدونم چی گفته چی شنیده