خداروشکر. همش تو آشپزخونه بچه خواهرشوهرمم وحشی نمیشد همه چیزارو باهم بذارم رو میز ی عکس بگیرم با اینکه همهچیز بود ولی دوس داشتم میز بچینم نشد کم کم میاوردم
ما که همش در رفت وامد بودیم ساعت ۵رفتیم اجیل وشیرینی خریدیم بعد سفره انداختیم وعکس گرفتیم .رفتیم خانه مادرشوهرم بعدیک ساعت هم رفتیم خانه برادرشوهرم تا ساعت ۱نصف شب اومدیم وخوابیدبم
یکی از شبای بود ک بعد مدتها ی خورده دور هم جمع بودیم با عضو جدید خانواده خوش گذشت.ما یلدا هیچوقت شلوغ نبود سالهای قبل هم خونه مادرم ی سر میزدم یا مادرشوهرم هیچکس نبود.ی سال کلی چیز میز درست کردم بردم خونه مادرشوهرم.چن ساله برنامه خاصی نداشتیم.امسال خدا برادر بزرگم حفظ کنه سایش بالا سرما و خانوادش باشه برنامه چید گفت هرکس اومد بیا ی وسیله با خودش بیاره.هرکدوم دست پر رفتیم.کلی خوردنی بود.واقعا بعد مدت جمع شدن خونواده خیلی خوش گذشت😍😍
دیگه کار از این حرفا گذشته...آخرین اس رو بهش دادم اونم جوابی نداد داریم برای جدایی آماده میشیم فعلا ک سه روزه خبری ازش نیس خودشم میدونه ب بن بست رسیدیم🤕😪
لطفابرای رفع مشکلات مامان مهربونم صلوات بفرستید دوستای مهربونم،من ب نفس های گرم شما ایمان دارم❤
مامان من خونه نبود شیفت داشت بابام هم قرار بو نباشه اونم کار داشت ولی بهم خورد چون مامانم نبود ناراحت بودیم ولی همه چی رو برداشتیم رفتیم بیمارستان پیش مامانم با همراه های بیمار ها باهم شب یلدا گرفتیم خیلی خوب بود