شب رفته بودیم خونه مادرشوهرمینا خونه نبودن فقد خواهرشوهرم بود نشستیم ب حرف زدن سر ی موضوعی ک اصلا درباره ما نبود باهم بحثمون شد اون یچیزی گفت من ناراحت شدم پاشدم اومدم پایین دروقفل کردم نتونه بیاد تو خلاصه اونم اومد هرچی در زد درو باز نکردم بش گفتم برو گمشو . اونم از عصبانیت زد درو شکوند اومد تو ی چنتا حرف بهم گفتیم الانم قهریم خدایااین چر انقد وحشیه . منم مقصر بودم برا راه ندادنش ولی خب من ناراحت بودم میتونست یکم صبر کنه خودم درو وا میکردم