جز اون غصه هایی ک دارم حز اون محدودیتا درسا و هزارتا فکر و خیال دیگه
اینم شده قوض بالا قوض
من اصلا شکاک نیستم اصلا
ولی شک افتاده ب جونم و دارم منو میخوره
چرا اومده ولی ب من نگفته از سربازی اومده
یعنی نمیخاد با من خرف بزنه
چرا منه خر زود دلمو دادم بهش هیچکس ندارم براش بگم دارم میترکم از درد
از اینکه هزارتا چرا توی ذهنمه
از اینکه ننیدونم دوسم داره یا ن
اکر نداره چرا بخاطره من رفت سربازی اون ک میخاست بخره
اگر داره پس چرا احترام بهم نمیزاره چرا چیزایی ک من دوست دارم و دوست نداره چرا با من راه نمیاد
از همه مهمتر چرا محبتاش نصف نیم هست
از خودم بدم میاد دیگه ک نمیدونم توی اسن زندگی چند چندم
نمیتونم ازش جدا بشم جون میگه دوسم داره من ادم ضعیفی نیستم بدون اونم میتوتن ولی اینحاش زور داره ک میگه دوست دارم نمیزارم جایی بری
شکاکه هیچ کاری نمیزاره بکنم انگار وقتی هستش کور میشم نمیتونم بدی هاشو ببینم
بماند ب یادگاری برای اینده
1401/9/19
21:5