بچه ها من چند ماهی میشه عروسی کردم
اوایل عقد مون که میومدم خونه نامزدم، همه دور هم جمع میشدن
خواهر شوهرام و شوهراشون و برادر شوهرم و زنش، که میشه عروس بزرگه!!
چون من تازه وارد بودم و زیاد آشنایی درمورد خونه و خونواده شون نداشتم جاریم هی خودشیرینی میکرد و کارایی میکرد که بگه من بهتر از توام.
خب معموله دیگه اون ۱۵ ساله عروس این خونه بود و من تازه اومده بودم، بایدم بیشتر بشناسین همو.
از اون موقع هروقت میومدم خونه مادر شوهرم سر بزنم همه جم میشدن
من با خواهر شوهرام راحتم، ولی جاریم یک افریطه ای که لنگه نداره!
حسود و دروغگو و دو به همزن
از وقتی عروسی کردیم دیگه جاریم پاشو نذاشت اینجا، مگر اینکه مهمونی باشه بیاد بخوره و بره
به شوهرم میگم چرا از وقتی من اومدم تو این خونه زندگی میکنم دیگه نمیاد شوهرم میگه از بس حسوده دلش نمیخاد ببینه چقد ما تورو دوست داریم
واسه اون عروسی نگرفتن، طلا نخریدن،ولی واسه من اینا رو فراهم کردن بخاطر همین حسادت میکنه.!!
آخرین باری که دیدمش ۱ ماه پیش بود که مادر شوهرم مهمونی داد اونم اومد، بهش گفتم چقد عوض شدی
گفت کجام، چطوری شدم؟؟ گفتم بخدا از بس دیر به دیر میبینمت نمیدونم چه تغییری کردی 😐😂خودش فهمید ریدم بهش
چند دقیقه بعدش بهش گفتم آها فهمیدم چه تغییری! آرایش نکردی😂😂
جبران همه اون حرفایی که بهم زد
کل خانواده شوهرم میشناسنش چه آدمیه بخاطر همین تو جمع خانوادگی زیاد صداش نمیزنن.
من خودم همیشه میگم نه با کسی دشمنی دارم نه زیاد به روی کسی میخندم که پرو بشه
با هرکس مثل خودش.
خدا نیاره از این جاریا واستون 😐💔بدش اینه که مادر شوهرم هم پشتشو میگیره میگه خوبه.