قبلش هم گفته بودم پول میخوام (پدربزرگم میگه به زنعموت بگو برات با همراه بانک واریز کنه) گفته بود اول باز بیا کارامو بکن تا پول جور کنم برات
بعدش اونروز که عطررو بهم نداد من نهار رو نخوردم گفتم گشنم نیست بعد نهار داستم میرغتم خونم گفت ظرفا چی گفتم خودت خوردی خودت بشور گفت خاک تو سرت و الان از اون روز نرفتم و بهس هم گفتم که ناراحتم گفت فک نمیکردم انقد بچه باشی...... میخواد مثلا خرم کنه دست پیش میگیره بعد امروز به مادربزرگم گفتم دیگه نهار نمیام گفت برو اون شوخی کرده کمکش کن و بیا نهار من نمیتونم نمیخوام برم اصلا