زن عمو بوده
اسی ساعت یازده و ربع تاپیک رو زده و باورم نمیشه یک ساعت و نیمه توش پلاسم ببینم اخرش جریان چی بوده و کی اینکارو کرده لامصب بگو خلاص کنننن
خیلی برای مادرت ناراحت شدم...ولی متاسفانه وابستگی زیادش و رفتاراش باعث شد اینجوری فاصله بیفته. مثلا اینکه میگی دائم برای داداشم غذا درست میکرد، هر زنی دوست داره کارای خونشو خودش انجام بده شوهرش دست پخت اونو بخوره، حالا این یه مثال بود که از حرفات یادم مونده بود، در کل والدین باید اینو بدونن پسر و دختر که ازدواج میکنن دیگه خودشون یه خانواده مستقل هستن و نباید به بچه هاشون وابسته باشن چون اینطوری هم زندگی رو برای اونا سخت میکنن هم برای خودشون.
خب چیکار کردین دائمی رفتن؟
به من گفته بودن طلسم و لباسی که طلسم شده بود هم تشریح کرد و درست بود ولی منو روحیمو داغون میکنن خیلی منزوی میشم ترسو میشم تو ارتباط ضعیف میشم به شدت و ارتباط چشمی برام سخت میشه ولی وقتس رفته بودن این حالتام خوب شد من حتی دیدم و صداشونو شنیدم و همینطور خانوادم اصلا توهم نبوده بنظرت چیکار کنم تجربه داری بهم بگی
کار مادر بزرگ هست شاید مادر پدریش
اسی کندی.پدرم دراومد تو تاپیکت
من یه چرت زدم اومدم هنوز تموم نشده؟!!!!!☹️
صد در صد کار زن عموس چون پسر خونه مادرش نمیرفته همش میرفته خونه اونا برای غذا مگه زن عمو چه قد میتونه لطف داشته باشه این هرروز هروز بیاد
