میخوام یه تیکه از سرنوشت و داستان زندگی سراسر غم انگیز مادرمو براتون بگم که یه اتفاق عجیبی این وسط برامون پیش اومد که خوندنش خالی از لطف نیست یه مقداریش رو از قبل تایپ کردم اگه مایل به خوندن هستین یکم صبوری کنید قسمت های تایپ شده رو به ترتیب براتون میذارم
🙏ذره ای اغراق و دروغ هیچ جای این اتفاقات نیست و علاقه ی خیلی شدید مادرم به برادرم هم میتونه بخاطر سختیایی که تو زندگی کشیده باشه هم بخاطر شباهت زیادی که برادرم به پدربزرگ مادریم داشت در هرصورت دعا میکنم هیچ بچه ای هیچ کجای دنیا از محبت پدرومادر محروم نباشه که به اجبار محبت کسی دیگه رو جایگزینش کنه وبازم ضربه بخوره مادرمبی نهایتتو زندگیش عذاب کشیده و الانم خیلی خیلی شکسته تر از سنشه😓😓😭