من تازه عروسم ۱ ساله ازدواج کردم،همسرم یه تیکه جواهره از هر لحاظ عالی،با اینکه چهره خوبی دارم دوتا مدرک ارشد خانواده متشخص اما خانواده ش از من متنفرن چون اونا شدیدا مذهبی چادری اهل نماز شب هستن اما من کلا اهل دین و این چیزا نیستم و پوششم آزاده اینم بگم که همسرمم مثل خودمه طرز فکرش،خلاصه خانواده ش همسرمو مجبور کردن بین من و اونا یکی رو انتخاب کنه اونم گفت معلووومه که زنم و کلا از دستشون فرار کرد تو این یکسال زندگیمون شیرین بوده تا چند وقت پیش مادر شوهرم زنگ زد به همسرم اونم لج کرده یکسال جواب تماسشون رو نمیده انقدر زنگ زد که ما فکر کردیم کسی چیزیش شده همسرم جواب داد گفت از وسایل مجردیت یه چیزایی مونده اینجا جمع کردم دارم میام خونتون برات بیارم خلاصه با دوتا ساک اومد من احمقم کلی میز چیدم چه پذیرایی گرمی کردم ازش وقتی رفت ساک هارو باز کردم که دیدم یه پارچه دوخته شده جاساز شده تو وسایل همسرمم کنارم بود نشون دادم گفتم این دیگه چیه رنگش پرید عصبانی شد گفت ای فلان فلان شده هااا بازش کردیم توش اسم منو همسرم بود با یه سری نوشته خیلی حالمون بد شد رفتیم انداختیم توی رودخونه بنظرتون با چنین آدمای کثیفی چکار باید کرد؟؟؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید