2737
2734

قبل این که ادامش رو بگم اینو بگم که پسری بود با چشم های عسلی پوست روشن اهل کار با پدرش و با سن کم ماشین و موتور بلد بود از نظر من قشنگ ترین و زیباترین و جذاب ترین پسر دنیا بود

یکروز که میخواستم برم مدرسه بابت کارای پروندم شب قبلش به دلم افتاد و دیدم تولد شاه عبدالعظیمه به مادرم گفتم بعد مدرسه بریم اونجا زیارت

از خواب که بیدار شدم و داشتم آماده میشدم دیدم صدای گریه و ناله میاد از نزدیک ما

رفتم ببینم کیه و از کجاست که دیدم خونشون رفت و آمده و همه مشکی پوشیدن گفتم حتما پدر و مادرشه اصلا به ذهنم خطور نکرد شاید خودش باشه چون خیلی جوون بود مادرم رفت کوچه بغلی و برگشت و گفت پسر فلانی فوت شده و تصادف کرده

انگار دنیا رو سرم آوار شد و آب یخ ریختن من حاضر بودم با من نباشه ولی سالم باشه یا زنده بمونه با نقص و من نگهش دارم

خلاصه به سختی خودم رو نگه داشتم و دلم شکست و رفتم مدرسه و از اونجا زیارت

یه حس بی حسی نسبت به هر حسی🖤💔


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اونجا که رسیدم بغضم ترکید و کلی گریه کردم خواهرم زنگ زد گفت آوردنش براش ماشین‌ عروس و این چیزها آوردند

فکر کنم کار خدا بود که نباشم وگرنه دق میکردم و میمردم حتما و همش خودم رو باهاش تصور می‌کردم 

از همون روز فوت تا چند ماه مشکی پوشیدم و آرزوی مرگ میکردم و هر شب با آرزوی مرگ میخوابیدم و حتی روش های خودکشی رو خونده بودم و میخواستم خودم رو از بلندی پرت کنم یا قرص بخورم از بس گریه کرده بودم که اواخر اصلا اشکی نداشتم همش خون دماغ میشدم دیگه نه انگیزه ای داشتم نه امیدی دلم میخواست زودتر بمیرم و برم پیشش بعد اون کلا قلبم له شد و شکست و خاکش کردم اونطور که قبلش کسیو نخواستم بعدشم نخواستم 

ولی قلبم آروم نمیشد و میگفتم لااقل مزارش برم و آروم بشم حتی یه عکس هم ازش نداشتم تا ببینم و آروم بشم 

یه حس بی حسی نسبت به هر حسی🖤💔
2731

 راجع به فوتش هم بگم زمان سربازی اومده بود مرخصی و خواب بوده دوستش زنگ میزنه و میگه بیا بریم بیرون آخرای شب وقتی می‌خواستند از فرعی بیان به اصلی یه 206 اون و دوستش رو قیچی میکنه دوستش درجا و خودش یک ربع بعد داخل بیمارستان فوت میکنه و زمان فوت 19 سالش بود

یه حس بی حسی نسبت به هر حسی🖤💔

کلا فک کنم گرد غم پخش کردن تو هوا امروز هرچی غم بود چه مجازی چه تو واقعیت ریخت رو من 

دمت گرم خداا.....ما که نفهمیدیمت 

ای موذن بعد از اتمام اذانت جان من اندکی هم با همان سوز و نوا از آن بگو....
2738
کلا فک کنم گرد غم پخش کردن تو هوا امروز هرچی غم بود چه مجازی چه تو واقعیت ریخت رو من  دمت گرم ...

ان شاء الله که همیشه همه چیز باب میلتون باشه🙏🌹

یه حس بی حسی نسبت به هر حسی🖤💔

بعد چند وقت که گذشت من به دوستم پیشنهاد دادم که مراسم چهلمش نزدیکه و ببینیم مزارش کجاست تا برم و اینکه عکسش رو از اعلامیش بردارم لااقل عکسی ازش داشته باشم

کل منطقمون رو زیر پا گذاشتیم ولی سمت اعلامیه همش شلوغ و رفت و آمد بود و نمی خواستیم کسی ببینه ما داریم اعلامیه برمی‌داریم خلاصه بعد رفتن به چند جا یواشکی اعلامیه رو کندیم و اومدیم خونه ما دورش رو بریدیم و اون شد تنها عکس من از اون

بعد یه مدت چون میترسیدم تو خونه پیدا بشه گذاشتم لای قرآنی که داشتم و دادم دوستم برام نگه داره یه شب که دلم گرفته بود براش گفتم ازش عکس بده اونم فرستاد و همیشه اونو میدیدم بماند که یه زمان که با دوستم حرفم شد و همش میگفت مرده پرست و تیکه مینداخت عکسش رو از عصبانیت و ناراحتی جلوش پاره کردم و اونم دید چه کاری کرده گفت بده برم چسب بزنم و بهت بدم که هیچ وقت نداد و نمی دونم هنوزم دستشه یا نه و تنها عکسی که برام اون شب فرستاده بود شد یادگاریم

ولی دلم اصلا آروم نمیشد و میگفتم اگر برم سر خاکش آروم میشم

خلاصه اولین کار باید میدیدم کجاست رفتم سایت بهشت زهرا دیدم زده انتقالی به اطراف تهران

زنگ زدم به اپراتورش با کلی خواهش و التماس گفتم کجای تهرانه که بعد چند بار زنگ زدن گفت کجاست و کجا منتقل شده 

زنگ زدم اونجا که مطمئن بشم اینجام جواب نمی‌داد و بعد کلی خواهش و التماس گفت نه اینجا نیست

گفتم گفتن اونجاست تو رو خدا بگرد گفت چند روز دیگه زنگ بزن 

یه حس بی حسی نسبت به هر حسی🖤💔
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687