بعد چند وقت که گذشت من به دوستم پیشنهاد دادم که مراسم چهلمش نزدیکه و ببینیم مزارش کجاست تا برم و اینکه عکسش رو از اعلامیش بردارم لااقل عکسی ازش داشته باشم
کل منطقمون رو زیر پا گذاشتیم ولی سمت اعلامیه همش شلوغ و رفت و آمد بود و نمی خواستیم کسی ببینه ما داریم اعلامیه برمیداریم خلاصه بعد رفتن به چند جا یواشکی اعلامیه رو کندیم و اومدیم خونه ما دورش رو بریدیم و اون شد تنها عکس من از اون
بعد یه مدت چون میترسیدم تو خونه پیدا بشه گذاشتم لای قرآنی که داشتم و دادم دوستم برام نگه داره یه شب که دلم گرفته بود براش گفتم ازش عکس بده اونم فرستاد و همیشه اونو میدیدم بماند که یه زمان که با دوستم حرفم شد و همش میگفت مرده پرست و تیکه مینداخت عکسش رو از عصبانیت و ناراحتی جلوش پاره کردم و اونم دید چه کاری کرده گفت بده برم چسب بزنم و بهت بدم که هیچ وقت نداد و نمی دونم هنوزم دستشه یا نه و تنها عکسی که برام اون شب فرستاده بود شد یادگاریم
ولی دلم اصلا آروم نمیشد و میگفتم اگر برم سر خاکش آروم میشم
خلاصه اولین کار باید میدیدم کجاست رفتم سایت بهشت زهرا دیدم زده انتقالی به اطراف تهران
زنگ زدم به اپراتورش با کلی خواهش و التماس گفتم کجای تهرانه که بعد چند بار زنگ زدن گفت کجاست و کجا منتقل شده
زنگ زدم اونجا که مطمئن بشم اینجام جواب نمیداد و بعد کلی خواهش و التماس گفت نه اینجا نیست
گفتم گفتن اونجاست تو رو خدا بگرد گفت چند روز دیگه زنگ بزن