تاريخ: ۱۱ نوامبر ۲۰۲۲
موضوع: ۲۴سال
یکم خنده داره ولی میخام بگم!!بچه که بودم هرموقع باگله بع مادرم میگفتم چرا من فلان چیزو ندارم؟!میگفت:دست من نیست برو به بابات بگو....منم میگفتم توکه میدونی بابا نمیخره..میگفت پس برو از خدا بخواه!همینا استارت تخیلی بودنم شد..دیگ فکرمیکردم هرموقع چیزی بخام میتونم ازخدابخام..گذشت..10سالم شد..اوج خیال پردازیام همون موقع بود..میتونم بگم اوج بدبخت شدنم..انگار ازهمون سن روز به روز از واقعیت که تلخ بود فاصله میگرفتم..ادامه دادم تاامروز 24سالم شده ومن هنوزم از واقعیتا فرار میکنم!تلخ گذشت ،سخت بود...شدیداا حس بازنده بودن دارم.هنوزم میپرسم ازخودم که اگ بخام خدا میده؟!!!..
تاریخ/۱401/08/22
ساعت.02:02