هیچی بعداز یک سال ونیم وعده و وعید و عاشقی و دلتنگی...گفت چون برات خواستگار اومد و تو توی اتاق نشستی باهاش حرف زدی بی غیرتم اگه دیگه سمت تو بیام بااینکه قبلش بهش گفته بودم جوابم منفیه و منفی بود درکل
آخه من سن ازدواجم بود به هدف ازدواج هم باهاش وارد رابطه آشنایی شدم...همش میگفت امروز با مامانم حرف میزنم فردا حرف میزنم منم نمیتونستم جلوی خواستگار رو بگیرم...حتی قبلشم بهش گفتم میگفت عیب نداره بزار بیاد خواستگار....هرچند دلم نبود ولی میومدن اونم یک بار فقط
وقتی رفت نمیدونم چرا خیلی حالم بد نشد....انگار بهم ثابت کرده بود بی لیاقتیش رو
دقیقا یک هفته بعداز رفتنش یه خواستگار دیگه اومد یه پارچه آقا....همونی که میخواستم....الانم ۲ماهه نامزدیم