خیلیییی. یه روزم مامانم تصمیم گرفت بیاد خوابگاه بهم سر بزنه. من به بچه ها گفتم آبروداری کنید. همه چی اوکی بود با مامانم که اومدیم تو اتاق دیدیم همین اسکول دراز کشیده رو تختش داره گریه میکنه یه دستمال انداخته دور گردنش داره از دو طرف میکشه خودشو خفه کنه کبود شده بود عین دنیا جهانبخت. گفتم اکرم پاشو داری چه غلطی میکنی. گفت مسعود ولم کرده.( دوست پسرش که میشد دوسته دوست پسره ندا). وای جلو مامانم ضایع بازی شد. گفت اینجا کجاس. تو راهرو هم یه دختره داشت موهای پاشو با بند برمیداشت. گفتم مامان اینجا خوب بود نمیدونم چی شد. مامانم رفت پیش مسئول خوابگاه. مسئول خوابگاه هم گفته بود که دخترت خیلی شیطونه اینجارو رو سرش گذاشته گولشو نخور.🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 خلاصه خیلی بد شد دیگه. منم بردن یه خوابگاه دیگه و از فائزه و ندا جدا شدم یمدت