یه خانومه بود پیر بود نیازمند بود انگار بعد نشسته بود گوشه پیاده رو بعد خم شده بود به بغل اصن انگار غش کرده . یه بلایی سرش اومده . بعد مردم دیدم پول مینداختن براش .
من سریع سرمو برگردوندم . موقع برگشت به مامانم گفتم گفت نشسته که . انگار یه لحظه دیدم تکون داد دستشو .
ولی خیلی استرس گرفتم اونو دیدم . الان پانیک شدم . مطب دکترم . تو همون خیابون بود . رشت . چیگار کنم .