دیشب خیلی حال روحی بدی داشتم خیلی گریه کردم هم بخاطر فوت پدرم هم مشکلم
یکم. توی نی نی سایت گشتم بعدم با کلی فکرخیال و گریه قلبمم از شدت ناراحتی درد گرفته بود خوابم برد نفهمیدم کی خواب رفتم
بعد خواب میدیدم منو مادرم تو ی مجلس دعا نشستیم آدمی دورم نمیدیدم ولی میفهمیدم مجلس دعاست
ی سفره پهن بود توی سفره قرآن و رحل آینه یجورایی مثل سفره هفت سین بود. ب نظرم
عکس پدرمم با گل و شمع دقیقا کنار این سفره بود
بقیشو الان میگم
هستین بگم بقیشو خیلی فکرم درگیره؟
خب
اره بگو
خب
بگو
بگو عزیزوم
حالم بهم میخوره از این زندگیییییی نحس.
بعد همینجور ک داشتیم دعا میکردم و کلی ناراحت بودم،
ی لحظه توی همون لحظه ی آقا خیلی قد بلند و چهارشونه البته چهرش قابل دیدن نبود فقط سایه بود مثل ی سایه آدم روی دیوار ولی این سایه راه میرفت
ی چیز کوچیک مثل عصا دستی دستش بود کوچیک بود شاید اندازه دوتا مداد کنارهم بزاریم ایقد بود کلا
یدفعه نمیدونم چرا دویدم طرفش گفتم ترخدا ترخدا دعا کن مشکلم حل شه، بعد دیدم دستشو آورد بالا گفت الهی ک مشکلش حل شه و همون چوب رو اومد آروم فشار داد روی آیینه قرآن و عکس پدرم دیگه از خواب پریدم
چه خواب قشنگی
مطمئنا خیره ، ان شاءالله بعد از این مشکلاتت حل میشه
خیلی سرعت اون آقا زیاد بود عین روح بود از وسط سفره رد شد داشت میرفت طرف پنجره ک من دویدم طرفش
خیلی قد بلند و چهارشونه بود
کاملا سایه بود هیچی از چهره مشخص نبود داشت با سرعت خیلیییی بالا میرفت سمت پنجره از ی سمت دیگه اومد از وسط سفره رد شد ک من دویدم طرفش
