2777
2789
عنوان

تا بحال شده که بستری بشید ؟؟؟

| مشاهده متن کامل بحث + 806 بازدید | 37 پست
خیر نبینه پرستاره که اینقد بی تفاوت بود 

تازه صبح که اومد گفت اخه این امپول ها خوب نیستن که عوارض دارن کاش درد رو تحمل کنی فرداش که مرخص شدم فقط خدا خدا میکردم مثل شب قبل درد نداشته باشم چون نمیدونستم چجوری تحمل کنم خداروشکر فقط اون شب رو درد داشتم 

ببین ترسناک از این نظر میگم که آدم مثلا تنها بمونه اونجا ، بعد بترسی هر لحظه ک مبادا حالت بد بشه و ب ...

ببين من هميشه اميد داشتم كه بهتر ميشم و خوب ميشم و دارم مراحل درمان رو طي ميكنم و واقعا هم هرگز اتفاق بدي برام نيفتاده

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یعنی دیگه نیستید پرستار ؟

نه ،ديگه كارنميكنم .خيلي محيطش برام غمگين و افسرده كننده بود و واقعا از نظر روحي خيلي بهم ريخته بودم و كارش واقعا سخت و شيفتهاي شب سنگين داشت و نتونستم ادامه بدم.

مرسی عزیز جانم نظر لطفت باعث خوشحالیم شد🌟♥️🥰

همیشه خوشحال باشی خواهری 🤗🌱❤💋

🌿اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🌻
نه ،ديگه كارنميكنم .خيلي محيطش برام غمگين و افسرده كننده بود و واقعا از نظر روحي خيلي بهم ريخته بودم ...

اها درسته 

یعنی الان خانه دار شدین ؟

بوی نم بارون 😍🌧️☔
همیشه خوشحال باشی خواهری 🤗🌱❤💋

همچنین♥️🌟

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا  به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز