ده روزه زندگیم به جوری قشنگ میگذره که نمیتونم توصیف کنم
ده روز سامرا کاظمین نجف و کربلا بودم امروز تازه رسیدم خونمون ..
دلم برای حرمش تنگ شده ولی اینکه تونستم خودم و برسونم ضریح و از نجف و کربلا یادگار بگیرم و گمشده ی کاروان و پیدا کنم خیلی بهم چسبید
بماند که تو راه کلی زخم زبون خوردم و کلی از درد روی دل گریه کردم ولی وقتی نگاهم به گنبد افتاد همه چی یادم رفت..