بخاطر اینکه تند میرفت منم بار سنگین بود مامانمم پادرد داشت بهش نرسیدیم
بعد که اومد پیدامون کرد تو جمعیت کتفمو چنگ محکم زد منو تو خیابون میکشوند که الان حس میکنم دستم از جا در میره انقدر سیاه شده
بعدمامان بیچارم که تازه سرطانش مراحل درمانش تموم شده این صحنه وحشتناکو دید( تاحالا فکر میکرد ما خیلی خوبیم ) تو خیابون شوک شد و شروع به فریاد و جیغ و گریه کرد و نفسش بند اومد تا شوهرم ولم کرد
انقدر براش ناراحتم که چرا این صحنه رو دید بعد خیلی گریه کرد خیلی خیلی جیگرش سوخت میدونم دیگه خیالش از بابت من خونه
خیلی خیلی خیلی خیلی برا مادرم ناراحتم