بچه ها من ۴۰ روز با این اقا دوست بودم. دیدم ب درد هم نمیخوریم خاستم کات کنم. این اقا عاشقم شده بود. من بهش حسی نداشتم. بعد چند روز پیشا گف بیا ببینمت توی چشام نگا کن بگو نمیخامت اونوقت میرم. گفتم باشه. رفتم پیشش 🙂 کاش نمیرفتم. توی ماشینش بودم. درا قفل بود. هر چی از دهنش در اومد گف. گفت نابودم کردی نابودت میکنم.
بعد گفت گوشیت الان زنگ میخوره جواب بده . من فکر کردم ب بابام اینا چیزی گفته ( در جریان نیستن)
گوشیمو در اوردم سریع از دستم گرف. گفت گوشیتو نمیدم دیگه. الانم میندازمت جلو خونتون. بسلامت
کلی گریه کردم التماسش کردم . گفت ب بابات بگو گوشیمو دزد زده. گفتم بابام زنگ میزنه . گفت جواب نمیدم برو فردا گوشیتو میدم ( فکر میکرد خیانت کردم)
زورم بهش نمیرسید. رفتم خونه گفتم دزد زده. گوشیمو ی ساعت بعدش برد ب دوستم تحویل داد. ولی شماره بابا داداشمو برداشت. تهدیدم کرد ک میگه بهشون. الان میگه دوباره اوکی شیم. من چیکار کنم؟ نمیخامش. میترسم ازش :) . میگه جنون پیدا کردم سر تو هر جوری شدع باید با من باشی