امشب بعد از مدتها یادش افتادم نوجونیم با افسردگی بخاطرش گذشت کلی بچگی کرد وبااحساساتم بازی میکرد بعدش میگف گذشت بچه بودم و موقعی ک میخواستیم ازدواج کنیم بهم خیانت کرد اونم با ۲نفر😅وقتی باهاش تموم کردم ۲ماه نشد بایکی آشنا شدو سریع ازدواج کرد البته خداروشکر میکنم نشد وفهمیدم مناسبم نیس اما احساسات و غرورم شکست واقعا چون اخرش تحقیرم کرد و من بعد از گذشت مدتها نمیتونم کسیو وارد زندگیم کنم از نظرم عشق دروغه احساس دروغه چن سال گذشته نمیتونم با کسی باشم واقعا دلم بحال خودم میسوزه حتی مامانشم باهام بدرفتار کرد با اینکه نسبت نزدیک باهام داشت هیچوقت نفهمیدم ینی احساس نداش؟چرا جوری رفتار میکرد ک عاشقمه و من مقصرم😭