تو تاپیک قبلم داشتم میگفتم هفته پیش پیام دادم به شوهرم از بی محبتیش گله کردم. تا امروز روزی یکی دو کلمه اونم از سر اجبار حرف میزد باهام. امشب میگه تو بدگویی خانوادمو کردی به خاطر همون من سرد شدم. اخه بی انصاف یکسال مداوم من بدگویی کردم؟
دقیقا همین کارو میکنم. بعد زایمانم مادرش خیلی اذیتم کرد. خدا ازش نگذره زهرم کرد همه چیو. شوهرمم عوض درک کردن من میگفت برو ازش عذرخواهی کن.. خودش رفتار مادرشو میدید و مینداخت گردن من
دقیقا همین کارو میکنم. بعد زایمانم مادرش خیلی اذیتم کرد. خدا ازش نگذره زهرم کرد همه چیو. شوهرمم عوض ...
هیچوقت گدایی محبت نکن اعتمادبنفستو ببر بالا یه زن شاداب و سرحال باش به خونت به خودت خیلی برس و تو همنرو پیشش و بهش ابراز علاقه نکن فقط عادی صحبت کن بگو بخند. بعد مدتی خودش کشیده میشه به سمتت
هیچوقت گدایی محبت نکن اعتمادبنفستو ببر بالا یه زن شاداب و سرحال باش به خونت به خودت خیلی برس و تو هم ...
اعتماد به نفسم نابود شده. شاید برای کس دیگه ای این وضعیت راحت باشه. من شاغل بودم تو اجتماع بودم کلی دوست داشتم. بعد زایمان نشستم تو خونه منم و این دیوارا... دقیقا از بعد زایمان توجه و محبت شوهرمم از دست دادم... خیلی حالم داغونه. ولی ازش متنفر شدم ابدا دیگه کاری باهاش ندارم
بچت چند ماهشه؟؟ بخاطره اینه که بعد زایمانت چون سرکارنمیری با دوستات بیرون نمیری همه چیت شده شوهرت و ...
داره یکساله میشه. ولی خب تا زمانی که از شیر و پوشک نگیرم نمیخام برم سرکار. نه والا من بهش نچسبیدم. خب با توجه به کارا و شب بیداری بچه بازم وقت آزاد اونطوری نداشتیم ولی همون مدتم نخواست کنار من باشه. ا
همه فشار رو منه. واقعأ کم اوردم. اون حتی قبول نمیکنه یک درصدم مقصره. افسردگی بعد زایمان گرفتم که کلی راهکار داد بهم که بدون دارو بهتر شم چون بچه شیر میدم تو این چند روزه انقد بهم فشار اومده حس میکنم دیگه نیاز به بستری دارم. دیگه نمیخام خودمو اذیت کنم. بره به درک... سمتمم بیاد حالشو میگیرم