دو سال و نیمه نامزدم، تو این مدت که نامزدم دانشجو بود بعدش سربازی رفت خانوادش طلاق گرفتن ،بیکاری بی درآمدی پای همه اینا موندم، الان که داره کاراش درست میشه ، از زندگیم سیر شدم خسته شدم
خونه بابام بمونم زندگیم یکنواخته، ولی از خیلی از مشکلات و استرس ها نجات پیدا میکنم
عقد کنم میدونم سختی زیاد میکشم میریم یه شهر بزرگ ولی مستقل میشم و رو به جلو حرکت میکنم و چند پله از اینجایی که هستم میرم بالاتر
اما....رسیدم به جایی که هیچ حسی به همسرم ندارم! نمیخوام صداشوهم بشنوم حتی نزدیکش میشم دوست دارم فرار کنم
موندم ادامه بدم شاید حسم برگشت و خوب شدم، یا بمونم خونه بابام
۲۲ سالمه، از لحاظ زیبایی و خانواده هم خوبه همه چیم
میترسم خیلی