بچه ها خلاصه میگم لطفا بگین من چیکار کنم؟؟
ماجرا ازاونجایی شروع شد که پسرداییمچندسال پیش اومد خواستگاریم. من اصلا راضی نبودم. ولی اون به شدت اصرار داشت وادعای عاشقی میکرد، آخرش من راضی شدم ولی تودوران نامزدی دیدم واقعا مرد زندگی نیست وبااین همه ادعا وچندین باراصرارخودش کشیدکنار درحالی که من دیگه واقعا باهاش خوب رفتار میکردم.. حالا یه دختردایی دیگم میومد مدام به من میگفت که اون منو دوست داره ومنو میخواد وازحرکاتش معلومه که منودوست داره اینقدر گفت که من تودوران نامزدی ازپسرداییم پرسیدم وگفت باورکن که من هیچ علاقه ای بهش ندارم خودش اینجوری فکر میکنه..(نامزدم بود وحق داشتم واقعا بدونم که چرا دخترداییم مدام ازاین حرفا میزنه)
خلاصه بعدازبعد بهم خوردن نامزدی ما ازسمت پسردایی یه سری حرفا که چی شد وچه ماجراهایی پیش اومد زبون به زبون فامیل میچرخید ویکیش همین حرف دخترداییم بود...
من بعدازاون ماجرا ازدواج کردم بایه غریبه وپسرداییم هم بایه دختر غریبه..
هستین بقیه روبگم؟؟