وای بچه ها من ۱۳،۱۴سالم بود عید رفتیم خونه عموم پسر عموم پاشو عمل کرده بود من نه سلامی نه حرفی خودمو انداختم رو پاش واااای پات چیشده خوب میشی غصه نخور😂😂داشتم خودمو میکشتم براش
عروسی خواهرم با ۱۷۴ سانت قد یه کفش پاشنه دوازده سانتی و یه لباس فوق دنباله داااار پوشیده بودم و یه شنیون مثل قابلمه رو سرم. مثل علم یزید بین بقیه مهمونا. تو اکثر صحنه های فیلم برای اینکه بقیه رو بگیرن از سینه به بالای من از کادر فیلم خارجه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
رفتم کلی خرید کردم. اونم از سوپر کارت کشید موجودی کافی نبود. هی کم کرد خریدمو کم کرد. بازکشید ...
خدا خیر بده فروشنده رو، منم رفتم پفک و بستنی برداشتم عنتر رمزو اشتباه میزد آخرم با اخم وسایل و از جلو بچه هام برداشت رفت گذاشت سرجاشون، البته حق داشت چون اولین بار بود میرفتم، ولی دلم برا بچه ها سوخت🥺
من باتو پراز نورم من باتو پراز راز من بیتو ولی حنجره ای خالی از آواز، (جنگ بلد ولی صلح طلب) (اصیل که باشی اهل خودنمایی نیستی)
براتون پیش اومده هم زمان عطسه کنین و بگوزین تو یه لحظه. اونم جلو پدر و برادر و پدربزرگت ...
واسه من نه واسه خواهرم پیش اومده اونم جلوی پدر شوهرش و مادشوهرش🤣🤣🤣
من یه زندگی عالی دارم و خیلی خوشبختم و دونه دونه به خواسته هام میرسم🥰🥰خدایا شکرت به خاطر دختر نازی که دارم و یه پسر خوشگل که بهم دادی.خدایا شکرت که حاجت دلم رو بهم دادی همیشه به لطفت امید دارم خیلی دوست دارم خدای مهربونم.
یک خاطره شب عروسی بگم یک تالار عروسی خفن بچه مایدارا رفتیم تو عروسی بخاطر سردی هوا یک لباس داشتم بچه گی های بابابزرگم بود یک لباس کهنه که قرار شد وارد تالار شدیم بردارم لباسو همین وارد شدیم بابام نزاشت لباس بردارم گفت قشنگه بعد همه اونجا ته کلاس بعد وسطای عروسی بابام مجبورم کرد برقصم اونم کردی که جمعیتیه و کنار یک تعداد زیادی آدم برگزار میشه بعد وسطاش لباس پاره شد همه جا پر پارچه بعد یکی از بچه های فامیل اومد بهم گفت که یکی از بچه های فامیل گم شده داشتیم میرفتیم دنبالش که یک دفعی از پله ها افتادم پایین یک جمعیت زیادی بود که به من با لباس پاره شده نگاه میکردم برای اینکه سه نشه خودمو زدم به خواب دستامم گذاشتم سرم که سه نشه
نامزد بودم شکمم باد کرده بود دلپیچه ، ازاتاق خونه مامانمینا باهمسرم دراومدیم بیرون بریم پذیرایی بشینیم، همین ک خواستم بشینم باده معده کوچولویی صدا داد و هیچکس ب روی خودش نیاوردتا ک داداشم گف صدای چی بودو همه قرمز شدنو من ب فنارفتم😐😐😐😭😭😂😂🤣🤣🤣