2777
2789
عنوان

*****جذب گروهی*****

| مشاهده متن کامل بحث + 89139 بازدید | 6775 پست
گرافیک جونم اینم تقدیم تو ++++++++++++++++++++++++ اینم یه خومه رویایی واسه تو:)))))))))))) آپلود عکس و فایل رایگان و دائمی
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
سلام الیزابت جون کجا بودی؟ من تازه جلسه ی هفتم تمرینها هستم خیلی تمرینها برای من که اولین بارمه وقت گیره چیکار کنم از شما ها عقب موندم
خدا جونم دوستتدارمممممممممممممم ،بوسسس

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

سینس جان اصلا نگران نباش گلم ما تا شروع تمرین بعدی یک هفته فاصله میذاریم میتونی اون موقع جبران کنی عزیزم رفته بودم مسافرت یه هفته
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
روز پنجم : ثروت، پاداش شکرگزاری شکرگزاری ثروت است و شکایت، فقر. کریستین ساینس هیمنال اگر در زندگیِ شما کمبود پول وجود دارد، دقت کنید که نگرانی و حسادت، رشک و ناامیدی، دلسردی، شک و ترس دربارهٔ پول، هیچگاه برای شما پول بیشتر نمیآورد زیرا این احساسات از کمبود حس قدرشناسی برای پولی ناشی میشود که اکنون دارید. شکایت کردن راجع به پول، بحث کردن دربارهٔ پول، سرخورده شدن در ارتباط با پول، نق زدن دربارهٔ قیمت چیزی نشانههای شکرگزاری نیست، بنابراین وضعیت پولی در زندگیِ شما نه تنها بهتر نخواهد شد، بلکه بدتر هم میشود. فرقی نمیکند که موقعیت فعلیِ شما چه باشد، اندیشیدن به اینکه شما پول کافی ندارید، در واقع نتیجهٔ نبودِ قدرشناسی نسبت به پولی است که در حال حاضر دارید. شما میبایست موقعیت فعلیِ خود را فراموش کنید و در عوض نسبت به پولی که الان دارید احساس شادی و شادمانی داشته باشید. بدین صورت پول شما به صورت، خارقالعادهای افزایش خواهد یافت. «هر کس برای پولی که به او داده شده است احساس شکرگزاری داشته باشد، به او بیشتر داده خواهد شد. هرکس که شکرگزار پولی نباشد که اکنون به او داده شده است، آنچه را که امروز دارد و پیشتر به او داده شده نیز از او باز پس گرفته خواهد شد.» شکرگزاری آن هم زمانی که پول کمی دارید، برای برخی افراد احساس چالش برانگیزی است، ولی هنگامی که متوجه شوید تا زمانی که شکرگزار نباشید، هیچ تغییری پدید نمیآید، به شکرگزار بودن متقاعد خواهید شد. برای افراد زیادی، پول مسئلهای فریبنده است. به ویژه وقتی که پول کافی ندارند، بنابراین، دو گام برای رسیدن به پول مورد نیاز وجود دارد. بسیار مهم است که شما تمرین را با دقت در ابتدای روز مطالعه کنید، چراکه میباید تمرین پول را در طول روز اجرا کرد. چند لحظه بنشینید و به دوران کودکیِ خود بیندیشید، در آن دوران شما پولی نداشتید. هر چیزی را به یاد میآورید که پول آن برای شما پرداخت شده بود، با تمام وجودتان احساس شکرگزاری کنید.کلمهٔ سپاسگزارم را بر زبان بیاورید. - آیا همیشه غذای کافی برای خوردن داشتید؟ - آیا در خانه زندگی میکردید؟ - آیا طیِ چند سال تحت تعلیم و تربیت بودید؟ - هر روز چگونه به مدرسه میرفتید؟ کتابهای مدرسه را داشتید؟ تغذیهٔ مناسب داشتید؟ آیا چیزهای لازم را برای تحصیل داشتید؟ - آیا در دوران کودکی به تعطیلات میرفتید؟ - جذابترین هدیهٔ تولدی که در دوران کودکی گرفتید چه چیزی بود؟ - آیا دوچرخه، اسباب بازی یا حیوانات خانگی داشتید؟ - آیا وقتی که به سرعت در حال رشد بودید در تمام مراحل رشد، لباس مناسب داشتید؟ - آیا به سینما میرفتید؟ ورزش میکردید؟ آیا میتوانستید سرگرمیهاتان را دنبال کنید؟ - آیا به هنگام بیماری، به دکتر میرفتید و میتوانستید داروهاتان را تهیه کنید؟ - آیا به دندانپزشکی میرفتید؟ - آیا اشیاء مورد نیاز روزانهتان را مثل مسواک، خمیردندان، صابون، یا شامپو داشتید؟ - آیا با ماشین به مسافرت میرفتید؟ - آیا تلویزیون تماشا میکردید؟ میتوانستید تلفن بزنید؟ میتوانستید چراغ و لوازم برقی داشته باشید یا آب مصرف کنید؟ تمام این لوازم مستلزم صرف هزینه است و شما بسیاری از آنها را داشتید، بی آنکه پولی بپردازید! وقتی به خاطرات کودکی یا نوجوانیتان مراجعه میکنید، در مییابید که چه لوازم و امکانات گرانقیمتی داشتید. برای هر مورد از این امکانات با تمام وجود شاکر باشید. چرا که وقتی خالصانه نسبت به داشتههاتان در گذشته احساس شکر دارید، پول و داراییِ شما به صورت معجزهآسا افزایش مییابد. این افزایش با قانون جهانی تضمین شده است. در ادامهٔ تمرین، یک قبض یا یک صورتحساب کم مبلغ را بردارید و بر روی آن یک یادداشت بگذارید: برای تمام پولی که در طول زندگیام به من داده شده است، سپاسگزارم. قبض کم مبلغ را توی کیف پول یا جیبتان بگذارید. دست کم یک بار صبح و یک بار بعدازظهر، آن را بیرون بیاورید و در دستتان بگیرید. جملههایی را که نوشتهاید بخوانید و برای پول فراوانی که درزندگی به شما داده شده احساس شکرگزاریِ بسیاری داشته باشید. هر چقدر این حس شما خالصانهتر باشد، تغییرات معجزهآسا در مسائل پولیِ زندگیِ شما با شتاب به وقوع میپیوندد. شما هیچگاه نخواهید فهمید چه زمانی پولتان افزایش مییابد ولی خواهید دید که شرایط به گونهای پیش خواهد رفت که پولتان فزونی میگیرد. پولی را به دست خواهید آورد که نخواهید فهمید چگونه به شما میرسد، به صورت غیرمنتظره چکی به دست شما میرسد، تخفیف شامل حالتان میشود، لوازمی به دستتان میرسد که باید برایشان پول میپرداختید. بعد از امروز، قبض یا صورتحسابتان را در محلی بگذارید که هر روز آن را ببینید و برای پول فراوانی که به شما داده شده، سپاسگزار باشید. هیچگاه فراموش نکنید، هر چه قدر بیشتر به قبضتان نگاه کنید و برای پول زیادی که به شما داده شده سپاسگزار باشید، معجزهٔ بیشتری در زندگیتان پدیدار خواهد شد. فراوانیِ شکر نسبت به پول، پول فراوانی را برای شما به ارمغان میآورد. اگر شما در موقعیتی قرار میگیرید که میخواهید نسبت به چیزی که به پول مربوط است اعتراض کنید، چه اعتراض زبانی باشد یا اعتراض فکری، آنگاه از خودتان بپرسید: آیا میخواهم و آمادگیِ آن را دارم که هزینهٔ این اعتراض را هم بپردازم؟ چرا که همین یک اعتراض جریان پولی را کُند یا متوقف میکند. از امروز به بعد، به خودتان قول دهید که هرگاه پولی به دستتان میرسد، حتی اگر حقوق و در ازای کارتان باشد یا تخفیف یا بازپرداخت پول یا چیزی که کسی به شما میدهد و بابتش پولی خرج شده، احساس شکرگزاری داشته باشید. هر کدام از این موارد یعنی که شما پولی دریافت کردهاید، هرکدام از این موارد به شما این فرصت را میدهد که نیروی شکرگزاری را برای افزایش پولتان به کار گیرید و بیشتر برای پولی که دریافت میکنید سپاسگزار شوید. تمرین شماره ۵ ثروت، پاداش شکرگزاری ۱- گامهای یک تا سه را از تمرین شمارهٔ یک تکرار کنید، موهبتهای خود را بشمارید: لیستی بنویسید از ده موهبتی که دارید و پس از خواندن هرکدام از این موهبتها علت قدرشناسیتان را نسبت به آن بنویسید، سپس لیست را بازخوانی کنید و برای هر موهبت سه بار بگویید سپاسگزارم و احساس قدرشناسی داشته باشید. ۲- بنشینید و چند دقیقه به دوران کودکیتان فکر کنید و به آن چیزهایی بیندیشید که در آن دوران برای شما بدون پرداخت هزینه مهیا شده بود. ۳- وقتی یک خاطره را به یاد میآورید که در آن پولی برای شما خرج شده است، واژهٔ سپاسگزارم را از صمیم قلب بگویید. ۴- یک قبض کم مبلغ را بردارید و روی آن یک یادداشت بچسبانید که در آن یادداشت با حروف بزرگ نوشتهاید: برای پولی که در تمام زندگی به من داده شده است، سپاسگزارم! ۵- امروز قبضتان را با خودتان حمل کنید، و دست کم یک بار صبح و یک بار بعد از ظهر، یا به هر تعداد بار که میخواهید، قبضتان را در دست بگیرید و آن را بخوانید و به شدت برای پول فراوانی که به شما داده شده است، احساس شکر و سپاسگزاری کنید. ۶- از امروز به بعد قبضتان را در جایی پیش چشم بگذارید که هر روز آن را ببینید و پیوسته شکرگزار بودنتان را نسبت به پول زیادی که به شما داده شده، یادآوری کند. ۷- پیش از آنکه به خواب بروید، افکارتان را متمرکز کنید و کلمهٔ سپاسگزارم را برای بهترین اتفاقاتی که در طول روز برای شما رُخ داده بر زبان بیاورید.
بچه ها در مورد جذب تجربه که داشتم تا حالا اینکه که حداقل چیزی که داشته آرامش و دادن انگیزه برای رسیدن به اهدافم بوده ........ همون چیزی که مانیا تو یکی از تمرینات خودش بهش اشاره کرد ....باور ..... این خود باوری و این اطمینان که من می تونم و باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ... که باید روی خواسته و اهدافم بیشتر تمرکز و فکر و تلاش کنم ......... فراسوی هستی سپاس.....


دگرگونی و عبور


به طور عادی ما همیشه از دیگران تنتظار داریم که خود را تغییر دهند. اما ما نمیخواهیم خود را تغییر دهیم، ولی دیگران باید خود را تغییر دهند تا زندگی ما متحول شود. در حالی که طبیعی است که تمام تحولاتی که ما آرزو میکنیم باید از خود ما شروع شود.تغییرات یعنی اینکه ما خود را از انزوا ، گوشه گیری ، تنهایی، خشم، ترس و رنج آزاد کنیم.
پاکسازی درونی را به تدریج و به مرور زمان انجام دهید تا احساساتی سرشار از زیبایی، آرامش، شادکامی و سعادتمندی داشته باشید.
تا وقتی که خود را زا درون تغییر ندهیم در زندگی ما هیچ تحولی صورت نخواهد گرفت. انجام تغییرات درونی می تواند فوق العاده آسان باشد زیرا تنها چیزی که ما باید واقعا تغییر دهیم، فکر ماست.





بعضی از مردم ترجیح میدهند بمیرند ولی خودشان را تغییر ندهند.

ﺑﺪﺍﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺁﮔﺎﻩ ﻫﺴﺖ ...
روز ششم : راز پیشرفت کارها اگر شما هر فعالیتی، هر هنری، هر مهارتی و هر نظم و ترتیبی را که بر آن تسلط دارید تا آنجا که امکان دارد به پیش ببرید و تا مرزهایی به جلو برانیدشان که پیشتر به آن نرسیده بودند، آنگاه آنها را به سرزمین معجزه رهنمون شدهاید. تام رابین (۱۹۳۶-) نویسنده چگونه امکان دارد کسی که در فقر مطلق به دنیا آمده، بیهیچ چیزی زندگی را شروع کند و با تحصیلات بسیار کمی که دارد، رئیس جمهور یا فرد مشهوری شود یا یک امپراتوری را بناگذارد و به یکی از ثروتمندان جهان بدل شود؟ و چگونه است که دو نفر که کاری را با هم شروع میکنند، یکیشان به موفقیتهای بزرگ دست مییابد، حال آنکه دیگری به رغم تلاشی که برای دستیابی به موفقیت به خرج میدهد، به نتیجهٔ مهمی دست پیدا نمیکند. رابط و حلقهٔ گم شده در دستیابی به موفقیت، قدرشناسی است، چرا که براساس قانون جذب، شما باید برای آنچه که دارید سپاسگزار باشید تا موفقیت را جذب کنید. بنابراین بدون قدرشناسی، داشتن موفقیت دایمی غیرممکن است. برای دستیابی به موفقیت یا رسیدن به چیزهای خوب در کار یا شغلتان مانند فرصتها، ترفیع، پول، ایدههای درخشان، و تشویق باید برای کار یا شغلتان سپاسگزار باشید. شما هرچه قدر قدرشناس باشید، فرصت بیشتری برای قدرشناس بودن، به شما داده خواهد شد. بنابراین برای افزایش هر چیزی در زندگیتان باید برای چیزهایی که دارید سپاسگزار باشید. هرکسی که برای کارش سپاسگزار باشد، بیشتر به او داده خواهد شد و آن کس که سپاسگزار نباشد، هر آنچه که دارد از او بازپس گرفته خواهد شد. هنگامی که شما برای کارتان سپاسگزار باشید، به صورت خودکار به کارتان توجه بیشتری خواهید کرد و هنگامی که به کارتان توجه بیشتری نشان میدهید، پول و موفقیت بیشتری نصیب شما میشود. اگر برای کار خود سپاسگزار نباشید، به صورت خودکار به کارتان توجه کمتری نشان خواهید داد. هنگامی که توجه کمتری به خرج میدهید، درآمد کمتری خواهید داشت و در نتیجه در کارتان شاد نخواهید بود و تلاش زیادی نخواهید کرد و کارتان متوقف میشود و در نهایت وضع بدتر خواهد شد و کار خود را از دست میدهید. به خاطر داشته باشید آنان که قدرشناس نیستند، هر آنچه که داشته باشند از آنها گرفته خواهد شد. مقدار قدرشناسییی که به شما عرضه میشود دقیقاً متناسب با آن مقدار قدرشناسییی است که شما عرضه میدارید. پس در حقیقت خودتان میزان دریافتیتان را با میزانی که ارایه میدهید، کنترل میکنید. اگر شما بازرگان باشید، ارزش تجارتتان براساس شکرگزاریتان افزایش یا کاهش مییابد. هرچه که نسبت به تجارتتان، مشتریان و کارمندانتان سپاسگزارتر باشید، تجارتتان بیشتر دچار تحول و گسترش میشود. زمانی که بازرگانان به جای سپاسگزاری از ادامهٔ کارشان ابراز نگرانی میکنند، در کارشان با مشکل روبرو خواهند شد. اگر شما فرزندانی دارید و کارتان مراقبت از آنها و مدیریت منزلتان است، دنبال دلیلی بگردید تا نسبت به وضعیت زندگیِ خود شکرگزار باشید. وضعیت فعلیِ شما یک بار در طول عمرتان اتفاق میافتد و هنگامیکه برای این موقعیت شکرگزار باشید، حمایت بیشتر و لحظات زیباتر و شادیِ فزونتری در زندگیتان به دست خواهید آورد. شما باید عاشق کارتان باشید، هرچه که باشد و برای رفتن سَرِ کار اشتیاق نشان دهید. اگر نسبت به کار فعلیِ خود چنین احساسی نداشته باشید، یا اگر این کارِ رویاییِ شما نیست، راه رسیدن به کار موردنظرتان شکرگزاری نسبت به کار فعلیتان است. تصور کنید که شما یک مدیر نامرئی دارید که کارش ثبت افکار و احساسات شما نسبت به کار فعلیتان است. فرض کنید که امروز هر جا که میروید مدیرتان در حالی که یک کاغذ و قلم هم در دستاش دارد، به دنبالتان میآید. هر بار که شما دلیلی برای سپاسگزار بودن از کارتان پیدا میکنید، مدیرتان آن را در دفتر یادداشت ثبت میکند. شما باید با پیدا کردن موارد و دلایل بسیار برای سپاسگزاری، مدیرتان را وادارید که در پایان روز لیست بسیار بزرگی از شکرگزاریهاتان را به شما ارائه دهد. هرچه لیست بلندتر باشد، مدیرتان میتواند نیروی بیشتری را به سوی پول شما، موفقیت کاری، فرصتها، لذتها و احساس رضایت شما جلب بکند. به تمام چیزهایی بیندیشید که در ذهن خود به خاطر آنها نسبت به کارتان احساس سپاسگزاری دارید. برای شروع، به این حقیقت فکر کنید که شما بیکار نیستید! به این بیندیشید که در حال حاضر چند نفر به دنبال کار میگردند و حاضرند برای استخدام شدن دست به هر کاری بزنند. به ابزارهای صرفهجویی در وقت بیندیشید مانند تلفن و چاپگر و کامپیوتر و اینترنت که شما از آنها استفاده میکنید. به افرادی فکر کنید که با آنها کار میکنید و با آنها رفاقت دارید. به افرادی که کارتان را سادهتر میکنند مثل منشیها، دستیارها، نظافتچیها … به لحظاتی بیندیشید که حقوقتان را دریافت میکنید و به جلوههای دلانگیز کارتان بیندیشید.مدیر نامرئی را وادارید تا هر بار که شما برای موردی دربارهٔ کارتان احساس سپاسگزاری میکنید، مورد را ثبت کند. به این ترتیب که: من برای —- بسیار سپاسگزارم.هر اندازه که مدیرتان احساس شما را عمیقتر تشخیص دهد، سریعتر باعث راهیابیِ نیروی مثبت در زندگیِ شما میشود و زندگیتان موفقیتآمیزتر خواهد شد. ممکن است آن قدر نسبت به وضعیتتان در یک روز سپاسگزار شوید که تغییراتی شگرف و سریع متوجه وضعیت کنونیِ شما شود. اتفاقات خوشایند، به گونهٔ تصادفی رُخ نمیدهد. بیتردید نیروی شکرگزاری در کار است.اگر این تمرین به روزی برخورد میکند که شما به هر علت سرِ کار حاضر نیستید، تمرین روز بعد را اجرا کنید و این تمرین را در اولین روزی انجام دهید که سرِ کارتان بازگشتید. تمرین شماره ۶ راز پیشرفت کارها ۱- گامهای یک تا سه از تمرین شمارهٔ یک را تکرار کنید، موهبتهای خود را بشمارید: لیستی بنویسید از ده موهبتی که دارید و پس از خواندن هر کدام از این موهبتها علت قدرشناسیتان را نسبت به آن بنویسید و بعد لیست را بازخوانی کنید و برای هر موهبت سه بار بگویید سپاسگزارم و احساس قدرشناسی داشته باشید. ۲- امروز، زمانی که سرِ کار هستید، تصور کنید که یک مدیر نامریی دارید که همه جا به دنبالتان میآید و هر وقت که شما نسبت به چیزی احساس سپاسگزاری کردید، یادداشت برمیدارد. تمرین امروزتان این است که تا آنجا که میتوانید به دنبال چیزهایی باشید که نسبت به آنها احساس سپاسگزاری دارید. ۳- مدیرتان را وادارید تا هر بار که احساس قدرشناسی به شما دست میدهد، یادداشتی به این ترتیب بنویسید: من به خاطر —- بسیار سپاسگزارم و تا آنجا که میتوانید احساس شکرگزاری داشته باشید. ۴- پیش از خوابیدن افکارتان را متمرکز کنید و کلمهٔ سپاسگزارم را برای بهترین اتفاقی که در طول روز برایتان رُخ داده بگویید
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 12_ نیمه تاریک) سلام.سلام.سلام.سلام.سلام.و هزار سلام دیگر همراه با هزاران برکت و شادمانی بی پایان برای همه ی دوستان خوب وبلاگیم.من آمدم! تصمیم داشتم توی این پستم از انواع عشق بنویسم اما انگار خدا چیز دیگه ای خواسته چون دیشب خواب عجیبی دیدم. یک منادی آسمانی در خواب به من گفت که این پست من باید درباره ی چیز دیگه ای باشه! اون من رو به یاد داستانی به نام ریش قرمز انداخت که من سالها ی سال پیش شنیده بودم. داستان "ریش قرمز " قصه ی دختری بود که با مرد ثروتمندی به نام ریش قرمز ازدواج می کرد. ریش قرمز به دختر می گفت که اون می تونه در تمام اتاق های قصر اون زندگی کنه و هر جور که می خواد ثروت اون رو خرج کنه، اما هرگز نباید به اتاق کوچک زیرزمین قصر نزدیک بشه. یک روز ریش قرمز وانمود می کنه که داره می ره سفر. دختر از روی کنجکاوی به سراغ اتاق کوچک می ره و در اون رو باز می کنه و می بینه زنهای زیادی در یک سیاهچال زندانی هستند.اون ها همه ، زنهای قبلی ریش قرمز بودند که به خاطر کنجکاویشون و باز کردن در اون اتاق بدون اجازه ی ریش قرمز،اون جا زندانی شده بودند! ریش قرمز سر می رسه و اون دختر رو هم در سیاهچال می اندازه. اون زنها همه با هم مشکل داشتند و هیچ کدوم دیگری رو قبول نداشته، به همین دلیل هرگز حاضر به کمک کردن به هم نبودند. اما اون دختر، باهوش بوده و می دونسته اگه همه با هم یکی بشن از دست ریش قرمز نجات پیدا می کنند. اون می دونسته برای یکی شدن، اون ها باید، همه، هم رو بپذیرند.اون یکی شدن رو به همه یاد می ده و اون ها ، با قبول کردن و پذیرفتن هم و اتحاد، برای رهایی نقشه می کشند و آزاد می شند. منادی آسمانی در خواب به من گفت: ریش قرمز رو به یاد بیار! زندانی های اون سیاهچال فقط با یکی شدن می تونستند از اون اتاق نجات پیدا کنند. اون اتاق همون جاییه که صفات نیمه ی تاریک رو در اون پنهان می کنید. از نیمه ی تاریک بنویس! خیلی عجیب بود چون ریش قرمز داستانی بود که من اصلا" اون رو به یاد نداشتم اما وقتی منادی از اون حرف زد به یاد آوردم که در کودکی_ شاید 5 سالگی_ کسی اون قصه رو از روی یک کتاب داستان برای من خونده بود! این در حالیه که من خیلی کم خاطرات بچگیم رو به یاد می یارم. دیگه اینکه نیمه ی تاریک همیشه به شدت ذهن من رو اشغال کرده و چون این روزها مدام از خدا در طی سفر برای دوستانم طلب برکت می کردم و از خدا می خواستم به من بگه که چه چیزی رو باید به دوستانم بگم تا به آرامش و رهایی برسند، برام خیلی جالب بود که این خواب رو دیدم. به هر حال این ها رو گفتم که بدونید چرا حالا می خوام باهاتون در باره ی نیمه ی تاریک وجود حرف بزنم. هر کس که می خواد در مورد اون کامل بدونه میتونه کتاب نیمه ی تاریک وجود نوشته ی دبی فورد ترجمه ی فرناز فرود رو بگیره و بخونه.من هم تا جایی که بتونم خلاصه ی درس ها و تمرین هاش رو می گم. نیمه ی تاریک وجود یا سایه چیه؟"کارل یونگ" نیمه ی تاریک وجود را "سایه" می نامد. یونگ گفته:"سایه، آن کسی است که شما نمی خواهید باشید!" سایه شامل همه ی آن ویژگیهای شخصیتی ماست که سعی می کنیم پنهان و یا نفی کنیم.آن ویژگیهایی که از نظر دوستان و اطرافیان و از همه مهم تر ، خود ما قابل پذیرفتن نیست. چهره های مختلف سایه: سایه، چهره های مختلفی داره: ترسو، خشمگین، تنبل، زشت، بی ارزش؛ عیبجو، سلطه جو و.....این فهرست می تونه شامل هر صفتی باشه. هر چه که موجب شر مندگی ماست و وانمود می کنیم که نیستیم. همه ی ویژگیهایی که ازشون بدمون می یاد یا در برابرشون مقاومت می کنیم. ما در بدو تولد،خودمون رو می پذیریم و دوست داریم، چون پیشداوری نمی کنیم که این ویژگی ما خوبه یا بده.اما به تدریج که بزرگ می شیم، از اطرافیانمون یاد می گیریم که چی خوبه و چی بده. به تدریج یاد می گیریم که بعضی رفتارها باعث می شه قبولمون کنن و بعضی رفتار ها باعث می شه ما رو طرد کنن.ما کم کم ویژگی هامون رو به صورت قابل قبول و غیر قابل قبول تقسیم بندی می کنیم. یعنی از نظر خودمون خوب یا بد. اون وقت به این نتیجه می رسیم که برای این که ، قبولمون داشته باشند، باید خودمون رو از شر صفات بد رها کنیم یا لااقل پنهانشون کنیم! ما مثل یک قصر بزرگ می مونیم که هزاران اتاق داره. ما هر صفتی رو که فکر می کنیم ما رو غیر قابل قبول می کنه ، به تدریج، در طی سالهای زندگیمون، در اتاق های قصر وجودمون، زندانی می کنیم و به در هر اتاق یک قفل گنده می زنیم تا دیگران متوجه نشن که ما اون صفت بد(بد از نظر ما) رو داریم. این صفات که ما اون ها رو به بخش پایینی وجودمون می رونیم و در تاریک ترین قسمت وجودمون مخفی می کنیم، نیمه ی تاریک ما رو تشکیل می دن.ما همه ی عمر تلاش می کنیم جوری زندگی کنیم که دیگران ، متوجه ی وجود داشتن اون صفات در ما نشن و بدتر از اون ، این که ، حتی خودمون هم از یاد ببریم که اون صفت رو داریم! و این خودش باعث از دست دادن انرژی زیادی می شه. چرا پنهان کردن برخی صفات در وجودمون( راندن اون ها به قسمتهای تاریک تا هیچ کس ،اون ها رو نبینه) باعث از دست رفتن انرژی ما می شه؟ تمرین: دو تا پرتقال رو توی دستتون بگیرین.تصمیم بگیرین یک ساعت اون دو تا پر تقال رو یه جوری تو دستاتون نگه دارین که نه خودتون و نه دیگران اون ها رو نبینین! اون وقت می بینید چقدر ذهن و وجودتون درگیر می شه و مجبور به صرف انرژی می شید! حالا فکرش رو بکنین برای پنهان کردن صفاتی که در خودمون انکارشون کردیم، چقدر انرژی صرف می کنیم! انگار یک سبد پرتقال رو یک عمر جوری پشتمون قایم کنیم که نه خودمون ببینیم و نه دیگران! شناخت نیمه ی تاریک وجود به چه دردی می خوره؟ ریشه ی همه ی ترسها و اضطراب ها، عصبانیت ها و غم های پنهان در وجود، ریشه ی این که چرا نمی تونیم، کاملا، خودمون و دیگران رو ببخشیم، همه در این بخش از وجود ما ، نهفته است. اگه یک دفعه احساس می کنین همه ی انرژی مثبتتون از بین رفته و پر از اندوهین، باز به خاطر نیمه ی تاریک وجودتونه.برای خود من بار ها پیش اومده که وسط یک عالم تمرینات عالی ذهنی و احساس شادمانی بالا، یک دفعه یک روز صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم همه چیز بی فایده است! انگار یک دفعه دنیا سیاه می شه! احساس شکست، از دست دادن، ناامیدی و حتی غم ها و عصبانیت های انفجاری که یک دفعه گرفتارش می شیم و بعد در موردشون می گیم " انگار خودم نبودم! اختیارم از دستم خارج شد!" این ها همه و همه به نیمه ی تاریک ما بر می گرده. اگه کسی رو از دست می دیم و نمی تونیم فراموشش کنیم، در حالی که می دونیم مصلحت ما در فراموش کردن اونه، اگه اونقدر که می خوایم شاد نیستیم، اگه با وجود همه ی تمرینات ذهنی و جملات تاکیدی نتیجه ی مثبتی نمی گیریم، همه و همه به خاطر وجود سایه است . تکرار شدن درس های زندگی: حتی درسهای زندگی که تکرار می شن به خاطر اون قسمت از نیمه ی تاریک ماست که نمی شناسیمش. منظورم از "درس های تکراری زندگی" رو با یه مثال می گم. استاد من همیشه می گفت اگه عشق کسی بهش خیانت کنه،اگه اون آدم جراحی پلاستیک کنه و بره به یه کشور دیگه و باز عاشق کسی بشه، حتما"اون نفر دوم هم بهش خیانت می کنه! چون درس های زندگی تکرار می شن، تا وقتی که ما،اون درسی رو که بایدبگیریم، از اون اتفاق بگیریم.اون وقت خودبه خود همه چیز درست میشه و به حالت مثبت در می یاد. اما تا وقتی ، اون درسی رو که باید بگیریم ، نگیریم ، حتی اگه هر شب تصویر سازی ذهنی کنیم یا تمام کلماتمون ، جملات مثبت تاکیدی باشه، باز اتفاق خوبی نمی افته! اگه با هر کسی که دوست می شین دروغگو از آب در می یاد، اگه به هر کسی که خوبی می کنین، قدرتون رو نمی دونه، اگه آدم هایی با یک صفت مشترک سر راه زندگیتون قرار می گیرن و مدام به نتایج مشابهی می رسین، اگه وارد هر کاری که می شین، شکست می خورین، اگه به هر کی عشق می ورزید، ترکتون می کنه، این ها همه یعنی تکرار شدن درس های زندگی. چون هیچ چیز در دنیا اتفاقی نیست پس اینقدر در س های زندگی تکرار می شن تا شما درسی رو که باید بگیرین، دریافت کنین.اون درس چیه؟ برای گرفتن اون درس ، اول، باید نیمه ی تاریک وجود یا همون سایه رو بشناسیم. نتیجه گیری: خدا انسان را کامل آفرید و به همین دلیل اون رو خلیفه ی خودش در زمین نامید. پس اگر خداوند، هم صفات کمال داره و هم صفات جلال ، پس ما هم دارای همه ی صفات هستیم.برای ایجاد یک کل همه ی اجزا مورد نیاز هستند.بدون نفرت، عشق و بدون ترس، شجاعت و بدون بد، خوب معنی نداره!بدون شناختن تاریکی، شناخت نور معنا نداره! بسیاری از ما آرزو داریم به نور حقیقی دست پیدا کنیم و نمی دونیم برای رسیدن به اون نور، اول باید تاریکی های درونمون رو بشناسیم.به قول دبی فورد، به قول یونگ، به قول دیپاک چوپرا و... و... و همه ی قریب به اتفاق دانشمندان ذهنی ، الهی بودن یعنی کامل بودن.یعنی همه چیز بودن.مثبت و منفی، نیک و بد، مقدس و پلید! ما، همه ی ویژگیهای متفاوت با یکدیگر را در درون خود داریم.ما باید تمامی آنچه را که هستیم، اعم از خوب و بد، تاریک و روشن، توانا و ناتوان ، را بپذیریم . فقط بعد از پذیرفتن کامل خودمان، می تونیم کاملا" خودمون رو ببخشیم. ما با پذیرفتن خودمون،به یکپارچگی می رسیم و این یکپارچگی هدف نهایی ما در سفر زندگیست.یعنی درس های زندگی اینقدر تکرار می شن تا ما به نقطه ای برسیم که نیمه ی تاریکمون رو بشناسیم و همه ی وجود خودمون رو بپذیریم و در آغوش بکشیم و یکپارچه بشیم. با تلاش در راه شناخت نیمه ی تاریک وجودمون، به این گفته ی یونگ پی می بریم که:" طلا در تاریکی نهفته است!" و در پایان: می دونم که یه کمی درس هامون سخت شدن اما اصلا" نگران نباشین.چون برای پیدا کردن نیمه ی تاریک وجود، راههای عملی بسیار ساده ای وجود داره و ما با هم شروع به تمرینش می کنیم.قول می دم به نتایج فوق العاده ای می رسین! فقط یه کمی صبر کنین.باشه؟ تمرین این جلسه: به مدت یک هفته ، هر وقت، از هر کسی رنجیدین یا یک رفتاری در کسی، شما رو غمگین، عصبانی و یا دلخور کرد ، فورا"، نظر قلبی و واقعیتون رو درباره ی اون فرد ، در دفتر مراقبه تون بنویسین .اون ویژگی ای رو که در اطرافیانتون بیشتر از همه آزارتون می ده، یادداشت کنید.لطفا" راحت و بی ملاحظه ، احساس واقعیتون رو بنویسید. حتما"، این تمرین رو انجام بدید، تا جلسه ی بعد بهتون بگم چه طوری نیمه ی تاریکتون رو از روی نوشته هاتون کشف کنین! خدایا! به ما شجاعت این را بده که خودمان را در آیینه ی حقیقی بنگریم تا به یکپارچگی برسیم.آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 13_ نیمه ی تاریک) سلام سلام سلام.به کلاس جادوگری و ادامه ی درس نیمه ی تاریک وجود، خوش اومدین! لطفا" چند تا نفس آروم و عمیق بکشین و از خدا بخواین در پذیرش این درس به همه ی ما کمک کنه!بهتره اول ، اشیا قابل پرت کردن رو از جلوی دستمون دور کنیم و بعد به کشف نیمه ی تاریکمون بپردازیم! لطفا" از شکوندن مونیتور و خروج از وبلاگ هم، خودداری کنین!ای بابا!کجا؟! شما، شجاعتر از این حرفهایین! اعتراف می کنم ،که من خودم هم هنوز با پذیرش بعضی از صفات نیمه ی تاریکم مشکل دارم اما میدونم احساس آرامش و سعادت کامل مال وقتیه که همه ی صفات نیمه ی تاریک رو بشناسیم! پس دستت رو به من بده و همراه من بیا. اگه قبول نکردی، اگه عصبانی شدی، اگه شروع کردی به انکار بیشتر، باز هم ادامه بده! خود این عکس العمل ها یعنی داری مستقیم به طرف کشف نیمه ی تاریکت می ری! یادت باشه ما آدم های شجاعی هستیم که می خوایم خودمون رو واقعا" بشناسیم! فراموش نمی کنیم جنگیدن با دشمنی که آدم میشناسدش، خیلی راحت تره تا کسی که در تاریکی پنهان شده و نمی بینیمش!پس ما باید صفاتی رو که از خودمون در نیمه ی تاریک وجودمون مخفی کردیم، به روشنی بیاریم و بشناسیم! اما این خیلی کار سختیه!واقعا" سخت ترین قسمت درس های ذهنی، حتی سخت تر از پرواز روح، پذیرفتن سایه و صفاتیه که در اون مخفی کردیم! من کسی رو میشناسم که بعد از مدتها تمرین های سخت ذهنی و گذروندن دوره های خیلی سخت تله پاتی و خروج روح از بدن ،وقتی به درس نیمه ی تاریک رسید،اومد کتاب نیمه ی تاریک رو جلوی ما پرت کرد و گفت: من دو شبه نخوابیدم! اگه از عصبانیت نمردم فقط واسه ی اینه که بیام بهتون بگم " من نیمه ی تاریک ندارم! من، این نیستم! ما فقط بهش لبخند زدیم و گفتیم اگه "این" نیستی پس چرا اینقدر بر آشفته شدی؟! البته اینم بگم که مدتی بعد، اون دوباره تمرینهاش رو از سر گرفت، اما جالبه که با کشف هر صفت جدید در سایه اش، باز می اومد و کتاب رو پرت می کرد و ....این داستان مدام تکرار می شد. خلاصه این که همیشه کتاب و جزوات نیمه ی تاریکش پاره پوره و چسب خورده بود! خوب! عزمت رو جزم کردی که با خودت صادق باشی؟! پس، بسم الله... راههای شناخت نیمه ی تاریک : راه اول (شناخت فرا فکنی) : طبق علم روانشناسی، ما صفاتی رو که در خودمون انکار می کنیم، به دیگران فرا فکنی می کنیم!در واقع " من" صفاتی رو که در درون خودم قایمش کردم تا خودم و دیگران ازش با خبر نشیم ،رو، به دیگران نسبت می دم ، تا در ته وجودم احساس آرامش کنم که "آن صفات متعلق به دیگریست نه من!" دبی فورد در کتاب نیمه ی تاریک وجود می گه که:" ما نمی تونیم صفتی رو که در خودمون نداریم، در دیگران، تشخیص بدیم!یعنی ما تمامی آنچه که می بینیم و از آن خوشمان یا بدمان می آید، هستیم!وقتی با انگشت اشاره به طرف کسی نشانه می روی، به یاد بیار که در همون حالت، سه انگشت دستت، خود تو رو نشونه گرفتن!" یادتونه که توی دو پست قبل، قرار گذاشتیم تا با هم تمرین کنیم و ببینیم که چه خصوصیاتی در دیگران ما رو عصبانی یا غمگین می کنه؟ و ما چه خصوصیاتی رو به دیگران نسبت می دیم؟ حالا به لیستتون رجوع کنین! همه ی صفاتی که به دیگران نسبت دادین، همون صفاتیه که سالها قبل یه جورهایی به این نتیجه رسیدین که نباید در شما وجود داشته باشه! پس توی یه اتاق از کاخ وجودتون، قایمش کردین و اینقدر جلوی دیگران انکارش کردین که دیگه خودتون هم یادتون نمی آد واقعا" یه زمانی اون صفت در شما هم بوده!پس آنچه که به دیگران فرا فکنی می کنیم ، ما هستیم! نکته: ما فقط صفات بد رو به دیگران برون فکنی نمی کنیم! خیلی وقتها ما صفات مثبت رو هم به دیگران نسبت می دیم. اون ها هم صفات سایه ی ما هستند که ما نتونستیم بپذیریمشون و به همین دلیل به دیگران نسبت می دیم!پس حتما" به تحسین هایی که از دیگران می کنین ، هم ،دقت کنین و ازشون لیست بردارین. راه دوم (از چه می رنجیم) : ببینین وقتی با دیگران مجادله می کنین و اون ها صفاتی رو به شما نسبت می دن، فقط از بعضی از اون صفت ها واقعا" از ته دل می رنجین! یعنی یه سری صفات هست که تحت هیچ شرایطی حاضر نیستین بپذیرین که اون ها متعلق به شمان! اون ها هم صفاتی هستند که شما یه زمانی درقسمت " سایه" وجودتون،مخفیشون کردین! این همه عصبانیت از شنیدن اون صفات، به خاطر اینه که ما همه ی عمر تلاش کردیم تا پنهان کنیم که اون صفات رو داریم، اما حالا یک نفر پیدا شده و داره به ما می گه " ما، آن هستیم!" اون صفات،رو یاد داشت کنین چون کلی کار باهاشون داریم! راه سوم(شناخت بار احساسیمون نسبت به کلمات) : یه لیست از صفات خوب و بد تهیه کنین.بنشینین جلوی آینه و با صدای بلند ، اونها رو، به شکل جمله ی " من......هستم!" بخونین. مثلا" بگین من بدجنسم .من دروغگو هستم. من دوستداشتنی هستم. من زیبا هستم و.... ببینین نسبت به کدوم صفات خوب و یا بد، یه احساس خاصی دارین و پذیرفتنش براتون سخته.( به این میگن داشتن بار احساسی نسبت به کلمات). اون ها رو هم یاد داشت کنین چون قطعا" جزو صفات نیمه ی تاریک شما هستن.( نگران نباشین! این کار تولید ماند نمی کنه! چون شما در حال کشف چیز هایی هستین که ماند واقعی رو در زندگی و افکار شما می سازن!) اگه تونستین بدون هیچ ناراحتی، جمله ی "من...... هستم"رو درباره یک ویژگی بگین، به سراغ کلمه ی بعدی برین.در واقع شما باید کلماتی رو که برای شما دارای یک "بار احساسی" هستند، رو شناسایی کنین.اگه شک کردین که واژه ای برای شما سنگینه یا نه؟ چشمتون رو ببندین و مجسم کنین کسی که براتون خیلی مهمه، داره اون صفت رو به شما نسبت می ده.اگه در این صورت احساس خشم یا ناراحتی می کنین، حتما" اون صفت رو یادداشت کنین. من یه سری از این صفات رو برای شما می نویسم، شما کاملش کنین.یادتون نره هم صفات خوب و هم صفات بد. لیست صفات: بداخلاق،بی عرضه،دل نازک، موذی، خشکه مقدس، زورگو،خوشبخت، قالتاق،دهن لق، سواستفاده چی، احساساتی، شلخته، خسته کننده،خوش هیکل، دلشوره ای، عیبجو، افاده ای، لوس،مهربان ،نارفیق،بدبین،دعوایی،بدهیکل،بدزبان،درستکار،بی مصرف، دست و پا چلفتی، زیبا، خوب، کاسه ی داغ تر از آش، دوست داشتنی، بدبخت،وقت نشناس و ....... نکته ی مهم: یکی از ویژگیهایی که توصیه می کنم همه روش کار کنن، صفت "خوب" و " دوست داشتنیه". بیشتر آدم ها، در ته وجودشون این احساس رو دارن که "اونقدر که باید، خوب و دوست داشتنی باشم، نیستم!" این همون چیزیه که وقتی قانون بخشایش رو برای خودمون انجام می دیم، می بینیم، هنوز انگار کامل خودمون رو نبخشیدیم!برای همین، کاملا" احساس خوشبختی نمی کنیم. یه مثال براتون از دوستی می زنم که می گفت من همه ی صفات بد رو می تونم جلوی آینه به خودم بگم و هیچ احساسی از این که کلمات بار احساسی برام داشته باشن، ندارم.اما اولین بار که مجبور شد جلوی همه بلند بگه " من دوست داشتنی هستم" به شدت بغض کرد و حالش از شدت اضطراب به هم خورد! از این قضیه نترسین. همه ی ما، به نسبت کمتر یا بیشتر یه "من ملامتگر" در درونمون داریم که معتقده: " من ، اونقدری که بایدخوب، زیبا، پذیرفتنی و دوست داشتنی باشم، نیستم!" ما، بعدا" روی همه ی این ها با هم کار می کنیم. یه یاد آوری مهم: تو قسمت اول درس نیمه ی تاریک گفتم، اما لازمه باز هم بگم، چرا شناخت نیمه ی تاریک وجود، لازمه؟ یکی از دلایلش این بود که " جلوی تکرار درسهای زندگی رو بگیریم!" یعنی چی؟ یعنی کائنات، زمین و آسمان، روزگار و.... موظف هستند به ما کمک کنند تا ما خودمون رو به عنوان یک انسان کامل بپذیریم. به همین دلیل، وقتی ما صفتی رو که خداوند به دلیلی خاص، به ما بخشیده، در خودمون پنهان و انکار می کنیم، مدام آدم هایی با همون خصوصیت مقابل ما قرار می گیرند و این چرخه مدام تکرار می شه تا وقتی که ما درسی رو که از این تکرار باید بیاموزیم، یاد بگیریم. اون وقت، همه چیز خود به خود درست میشه و اون ویژگی آزار دهنده در اطرافیانمون ، از بین میره یا دیگه اثر آزار دهنده ای برامون نداره. یه مثال واقعی از خودم: من ، عاشق حیوانات هستم. اما همیشه یک نفر پیدا میشد که حیوانی رو جلوی من آزار می داد! اینقدر این داستان تکرار می شد که برای اطرافیانم هم سوال شده بود که چرا این اتفاق اینقدر برای من تکرار میشه؟ من به شدت حالم از دیدن حیوانی که آزار می دید، بد میشد.تا مدتها، منقلب بودم و تا می اومدم آروم بشم، دوباره این ماجرا تکرار میشد.اگه حیوانی رو توی خیابون می دیدم، تا بهش سروسامان نمی دادم، آروم نمی شدم.یه بار 21 روز سر کار نرفتم تا از گربه ای که پاش رو گچ گرفته بودن، مراقبت کنم یا مثلا" وقتی توی باغ وحش، موشی رو دیدم که توی قفس مار انداخته بودنش، اینقدر حالم بد شد که تا مدتها تا یاد این موضوع می افتادم، از شدت منقلب شدن و اندوه، حالم به هم می خورد!انگار همه ی عالم دست به دست هم داده بودن تا من صحنه هایی از آزار حیوانات رو ببینم. شاید خیلی ها این اتفاق براشون بیفته اما برای من به شکل عجیبی ، سالها، تکرار می شد!( تکرار شدن درسهای زندگی). وقتی برای اولین بار به تمرین درس نیمه ی تاریک رسیدم، فهمیدم علت تکرار شدن این درس، و دیدن مدام آدمهایی که حیوانات رو آزار میدن، اینه که من باید بپذیرم که من هم این خصوصیت رو دارم! یعنی حیوان آزاری رو! پذیرش این ویژگی برای من خیلی سخت و عذاب آور بود! چه طور ممکن بود، در حالی که من از همه چیز برای شاد کردن حیوانات می گذشتم؟!چطور می تونستم به خودم بگم" من حیوان آزار هستم!" مدتها تمرینات نیمه ی تاریک رو انجام دادم، تا یک بار در حین تمرینات خاطره ای از احتمالا" 5 سالگیم به یاد آوردم.( این در حالیه که من معمولا" خاطره ای از گذشته های دور به یاد نمی آرم!) به یاد آوردم که یه جوجه ی زرد رو یواشکی بردم روی پشت بوم و نشوندمش روی لبه ی پشت بوم و بهش میگفتم بنشین! و به زور می نشوندمش! وقتی جوجه رو بردم توی خونه، توی دستهام مرد. من خیلی جا خوردم و به هیچ کس نگفتم که چه بلایی سر اون جوجه آوردم. خوب! می دونین چه اتفاقی افتاده؟ من در اون لحظه از خودم و صفت حیوان آزاری که در من بود، اینقدر بیزار شدم که نا خود آگاه اون ویژگی رو در یکی از اتاقهای وجودم ، پنهان کردم و همه ی تلاشم رو کردم تا هرگز حیوان آزار نباشم! اینقدر از اون اتفاق ، از خودم بدم اومده، که تمام تلاشم رو برای فراموش کردنش کردم و دیگه هرگز به یاد نیاوردمش! اون وقت همه ی زمین و زمان، دست به دست هم دادن تا من اون ویژگی رو در خودم کشف کنم. بعد از کشف این اتفاق، مدتها طول کشید تا تونستم اون رو در جمع کسانی که تمرین نیمه ی تاریک می کردن، باز گو کنم. از وقتی تمرینهای پذیرفتن این ویژگی رو انجام دادم، انگار همه چیز خود به خود درست شد! کمتر آدم ها جلوی چشم من حیوانات رو آزار میدن و از دیدن یک حیوان مرده، در حد طبیعی منقلب می شم نه اینقدر که کارم به بیمارستان بکشه!این فقط یکی از این صفاتی بود که من در سایه ام مخفی کرده بودم! شما هم در خودتون بگردین! چیزهای جالبی در خودتون کشف می کنین! این که بعد از پیدا کردن صفات نیمه ی تاریک چه کار باید بکنیم ، رو بعدا" بهش می رسیم. در ضمن،سخت نگیرین! همه ی این تمرینها رو میشه در حین زندگی عادی هم انجام داد! کافیه دفترچه ی مراقبه همراتون باشه و هر وقت دیدین دارین توی ذهنتون کسی رو قضاوت می کنین، یادداشت کنین که چه صفتی رو دارین به اون، نسبت می دین! یادتون باشه زمان و وقتی که برای شناخت خودتون می گذارین، خیلی کمتر از وقتیه که در اثر نشناختن نیمه ی تاریکتون، دچار دردسر میشین! تمرین _ یک هفته یادداشت کنین که چه نصیحت هایی به اطرافیانتون میکنین! ما همیشه اون چه را که خودمون بیشتر بهش احتیاج داریم، به دیگران می گیم! بعد از یادداشت اونها، دقیق فکر کنین که آیا شمابیشتر به اون نصیحت ها احتیاج ندارین؟! تمرین _ از سه روشی که یاد گرفتین، صفاتی رو که در نیمه ی تاریکتون مخفی کردین، پیدا کنین و یادداشت کنین تا در درسهای بعد ببینیم که با اون ها چه کار باید بکنیم. تمرین _فرض کنین که قراره در روزنامه ای یه مقاله درباره ی شما نوشته بشه،پنج موردی رو که مایل نیستین درباره ی شما گفته بشه را بنویسید.پنج موردی رو هم که براتون اهمیت نداره که درباره ی شما گفته بشه، بنویسید.بعد به این فکر کنین که آیا واقعا" پنج مورد اول نادرست و پنج مورد دوم درستن؟یا این که تحت تاثیر دوستان و خویشانتون معتقد شدین که اون ها صفات نامناسبی هستن؟ ببینید آیا به یاد می آرید که چه وقتی اولین بار این شیوه ی نگرش رو در باره ی اون صفات پیدا کردین و چه کسی اون نگرش رو به شما یاد داد؟ هر چی به یاد آوردین، یادداشت کنین. پروردگارما! یاریمان کن تا چشم حقیقت بینمان باز شود و تاریکی های وجودمان را، در روشنایی نور تو ببینیم! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
اینم تمرین فردا: کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه 14 _ نیمه تاریک) سلام.سلام.سلام.سلام.سلام.به چهاردهمین جلسه ی کلاس جادوگری خوش اومدین! بیشتر دوستهایی که صفتی رو در نیمه ی تاریکشون پیدا کرده بودن برای من نوشته بودن که حالشون خیلی بد شده و از خودشون بیزار تر شدن و اصلا" نمی تونن خودشون رو ببخشن یا بپذیرن که صفاتی رو که به دیگران نسبت میدن، خودشون هم دارن! بعضی ها گفته بودن که هر روز یه چیز جدید در نیمه ی تاریک کشف می کنن، انگار این تمرینات هیچ وقت تموم نمیشه و پایان نداره! چند نفر خودشون رو مثال زده بودن که مثلا" من کشف کردم که فقط در ظاهر شوخ طبعم اما در نیمه ی تاریکم غمگینی رو پنهان کردم و چرا اون چه وانمود می کنیم اینقدر با آنچه که درون مونه تفاوت داره؟ و من کدوم یکی از این ها هستم؟ اون آدم شوخ طبع بیرونی یا اون آدم غمگین و تنهای درونی؟ من اول جواب این سه گروه رو میدم و در عین حال شما رو با "پوسته ی بیرونی" آشنا می کنم. پوسته ی بیرونی: پوسته ی ما از " من ایده ال" درست شده یعنی چیزی که دلمون می خواد باشیم، و اون رو به دیگران نشون میدیم! پوسته ی ما اون بخش از وجودمونه که با دنیا روبرو میشه. این پوسته، خصایلی رو که سایه ی ما رو تشکیل میده، پنهان می کنه! دردی که از مشاهده ی کاستی هامون احساس می کنیم، وادارمون می کنه تا اون ها رو پنهان کنیم و برای جبران جنبه هایی که در خودمون نفی می کنیم، نقطه ی مقابل آنها بشیم. به همین دلیل نقاب های شخصیتی برای خودمون به وجود می آریم تا به خودمون و دیگران بقبولانیم که "آن"نیستیم!! برای توضیح بیشتر می خوام یه داستان واقعی رو براتون تعریف کنم. داستان بودای طلایی: سال 1957 در تایلند، معبدی رو به محل دیگری منتقل می کردن .چند تا راهب مسئول جابجایی مجسمه ی بزرگ و سفالی بودا شدن.توی راه یکی از راهب ها متوجه ترکی در مجسمه شد.راهب ها نگران شدن که مجسمه آسیب ببینه ، در نتیجه تصمیم گرفتن شب رو همون جا استراحت کنن تا فکر کنن چه طوری اون رو منتقل کنن که آسیب نبینه. شب یکی از راهب ها که از نگرانی خوابش نمی برد یه چراغ قوه برداشت و به سراغ مجسمه رفت تا مطمئن بشه که ترک دیگه ای توی اون نیست و ترک قبلی بزرگتر نشده. همین که نور چراغ قوه رو به محل ترک قبلی تابوند، متوجه شد یه چیزی داره اون زیر می درخشه! اون اینقدر کنجکاو شد که نتونست جلوی خودش رو بگیره و با یه قلم شروع به تراشیدن بودای سفالی کرد!هر چی ترک بیشتر می شد و لایه ی سفالی بیشتر می ریخت، اون حیرت زده تر می شد و بیشتر سفال رو می کند! می دونین اون چی دیده بود؟! اون با یه بودا که از طلای ناب بود روبرو شده بود! یک گنج عظیم و باور نکردنی! خیلی از مورخین گفتن که در زمان حمله ی لشکریان برمه،یعنی چندین صد سال قبل از این ماجرا، راهب های بودایی تایلند این بودای زرین رو با لایه های گل رس پوشوندند، تا مانع دزدیدن اون بشن.توی اون حمله همه ی اون راهب ها کشته شدن و این مجسمه ، به صورت سفالی باقی موند تا سال 1957 _ یعنی زمان جابجایی مجسمه_که بودای طلایی کشف شد! خوب ! حالا برگردیم به توضیح پوسته ی بیرونی.ساده تر بگم؟ ما سایه هامون رو چنان خوب پنهان می کنیم که بیشتر اوقات چهره ای رو که به جهان نشون می دیم، نقطه ی مقابل وجود درون ماست. بعضی از مردم زره ای از بیرحمی می پوشن تا حساس بودنشون رو پنهان کنن! بعضی ها برای این که غمگینی درونشون رو پنهان کنن نقابی از شوخ طبعی به چهره می زنن! به قول دبی فورد مردمی که وانمود می کنن عقل کل هستن در بیشتر مواقع همون هایی هستن که سعی دارن احساس نادانیشون رو مخفی کنن! آدم هایی که در ظاهر متکبرن معمولا" درونشون احساس نا امنی می کنن! ما در کار تغییر چهره استادیم! اما واقعیت اینه که ما فقط دیگران رو با چهره ی بیرونیمون فریب نمی دیم!در واقع خودمون رو قبل از دیگران و بیشتر از بقیه ، فریب می دیم! یا بهتره بگم این قدر برای پنهان کردن صفات نیمه ی تاریکمون تلاش میکنیم که در واقع پوسته ی بیرونیمون کاملا" به یه چیزی مقابل نیمه ی تاریکمون تبدیل میشه! ما در واقع این قدر این کار رو انجام دادیم که دیگه باور نمی کنیم که نیمه ی تاریک هم داریم و باورمون شده که ما همونی هستیم که داریم به دیگران نشون می دیم! یعنی ما بیشتر از همه به خودمون دروغ می گیم! ما باید به دروغ هایی که به خودمون می گیم پی ببریم . چون اگه کاملا" راضی و شادمان و سالم نیستیم یا آرزوهامون برآورده نمیشه به خاطر اینه که دروغهایی که توی پوسته ی بیرونیمون داریم مانع ما هستند. مشاهده و بررسی هر رخداد، احساس و تجربه ای که باعث شده ما اون پوسته ی بیرونی رو بسازیم، به ما کمک می کنه صفات سایه رو بشناسیم و به ما کمک می کنه بفهمیم که پوسته ی ما یک دیوار حفاظتی برای ما بوده. اما وقتی بودای درونمون رو پیدا کنیم دیگه نیازی به دیوار حفاظتی نداریم. حالا می خوام بهتون بگم پوشش بیرونی و نقاب های ما ، که ما رو در برابر جهان محافظت می کنه ،گنج درون ما رو پنهان نگه می داره! ما انسان ها نا آگاهانه طلای درونمون رو با لایه های سفالی پوشوندیم.تنها کاری که باید برای نمایان کردن طلای وجودمون انجام بدیم، اینه که شجاعانه لاک خودمون رو لایه لایه بتراشیم! این تمرین ها تا پایان عمر با ماست و این جوری نیست که ما یه بار نیمه ی تاریک رو کشف کنیم و بگذاریم کنار! چون هر روز یه ماجرای جدید و حوادث جدید در پیش رو داریم و مدام پوسته های جدید برای خودمون می سازیم، پس باید همیشه دقت کنیم چه چیزی رو داریم در نیمه ی تاریکمون پنهان می کنیم. دبی فورد در کتاب نیمه تاریک وجود میگه در سمینار ها و کلاس های آموزش نیمه ی تاریک، آدمهای زیادی رو دیده که سالها ی سال روی شناخت خودشون کار کردن اما گاهی می پرسن چرا تمرین های نیمه ی تاریک رو باید همیشه انجام داد و تا کی باید این کار رو ادامه بدن؟ دبی فورد می گه این آدم ها خودشون رو به شکل اون بودای طلایی باشکوه نمی بینن که با لایه ای از سفال پوشونده شدن! اون ها از پوسته ی خودشون بیزارند.اون ها در نیافتن که این لایه های سفالی تا چه اندازه اون ها رو محافظت کرده! ما به دلایل گوناگون به این پوسته ها نیاز داشتیم و این دلایل برای هر کدوم مامتفاوته. ما از پوسته ی بیرونیمون جهت محافظت از خودمون استفاده کردیم.یعنی نقابهای ما مثل همون لایه های سفالین روی بودای طلایی می مونن که از درون ما محافظت کردن. .هرچند که هدف نهایی ما ریختن این پوسته هاست اما اول باید این نقاب ها رو بشناسیم و با نیمه ی تاریک خودمون که انکارش کردیم ، آشتی کنیم.اما در انجام این کار دلیلی برای نفرت از خودمون وجود نداره. دلیلی وجود نداره که با پیدا کردن صفات نیمه ی تاریکمون از خودمون بیزار بشیم یا نا امید بشیم یا تمرینات نیمه ی تاریک رو ول کنیم.به نظرتون بعد از اون که راهب، پوشش بودای زرین روفرو ریخت، بودا با خشم بهش گفت: " من از اون پوسته ی وحشتناک بیزارم؟! " یا این که مجسمه ی بودا با وجود این که دوست داشت از اون پوسته رها بشه تا وجود زرینش هویدا بشه، اون پوسته رو که سالیان سال مانع دزدیده شدنش شده بود، رو محترم می داشت؟! ما برای رسیدن به بودای زرین درونمون چاره ای جز تراشیدن لایه های سفالیمون( شناخت و کشف صفات نیمه ی تاریک وجود) نداریم. اما در عین حال نباید از خودمون بیزار بشیم چون هر کدوم از اون صفات، زمانی ما رو در مقابل چیزی حفظ کرده، یعنی هر صفت نیمه ی تاریک برای ما یک موهبت به همراه داشته که ما اگه اون موهبت رو بشناسیم ، راحت می تونیم صفات نیمه ی تاریکمون رو و در نتیجه خودمون رو بپذیریم.( جلسه ی بعد این موهبت ها رو با هم یاد می گیریم و پیدا می کنیم) دبی فورد میگه بیشتر مردم به دنبال پی بردن به اون ویژگیهایی که مدتی طولانی پنهان کردن، دچار اندوه میشن.اگر درباره ی میزان علاقه ای که به خودتون دارین، خودتون رو فریب دادین، بگذارین مدتی هم دچار اندوه بشین! مثل اندوه راهب ها وقتی ترک رو دیدند! اما نگران نباشین! اگه شجاعانه ادامه بدین و پوسته های بیرونی رو بتراشین، با پیدا کردن بودای طلایی درون از آرامش واقعی پذیرفتن خودتون لذت می برین! قول می دم! (و اما یه سوال دیگه هم بود در قسمت نظرات . دوست خوبی گفته بود اگه من از کسی تعریف می کنم دلیل این نیست که اون صفت رو در خودم قبول ندارم مثلا" اگه از پوست کسی تعریف کنم یعنی پوست خودم رو قبول ندارم؟ یادتون باشه من تاکید کردم اگه صفتی رو که فرافکنی می کنین چه خوب و چه بد، نتونین بپذیرین که کسی به شما همون رو نسبت بده و این عصبانیتون کنه و بگید امکان نداره اون صفت در من باشه،یعنی در نیمه ی تاریکتون قایمش کردین. اما اگه بتونین بپذیرینش یعنی با اون ویژگی مشکلی ندارین و باید روی صفات دیگه کار کنین. ثانیا" من اصلا" نگفتم از کسی تعریف نکنین. تعریف کردن یعنی دادن انرژی مثبت به دیگران.) و اما پاسخ به همه ی دوست های خوبی که گفته بودن لیست صفاتی رو که به دیگران نسبت می دن نوشتن اما باور نمی کنن که اون ها هم اون صفات رو دارن : یه تمرین عالی وجود داره که توصیه می کنم این تمرین رو درباره ی هر صفت خوب و بدی که باور نمی کنین در شما هست انجام بدین. تمرین: این تمرین رو باید بعد از انجام دادن تمرینات پست قبلی انجام بدین. یعنی اول یه لیست از صفاتی که به دیگران نسبت می دین، چه مثبت و چه منفی ، تهیه کنین.حالا در دفتر مراقبه تون این چهارسوال رو بنویسین. 1 _ آیا هیچ گاه در گذشته این رفتار رو از خودم نشون دادم؟ 2 –آیا اکنون این رفتار رو نشون می دم؟ 3 _آیاتحت شرایط دیگری می تونم این رفتار رو از خودم نشون بدم؟ 4 _آیا ممکن است شخص دیگری بگوید که من چنین رفتاری داشته ام؟ مثال: اگه من به دیگران صفت دروغگو رو نسبت می دم، اما معتقدم من اصلا" دروغگو نیستم، باید این چهارسوال رو در دفترم بنویسم و بهش پاسخ بدم.( پاسخ به سوال سوم خیلی مهمه از این نظر که به ما کمک می کنه دیگران رو راحت تر ببخشیم.)اگه تونستین به یاد بیارین که این صفت رو از خودتون بروز دادین، سعی کنین به اولین باری که اون کار رو کردین فکرکنین و به یاد بیارین برخورد دیگران در موردتون چطور بوده؟ این به شما کمک می کنه اون لحظه ای رو که یقین کردین باید اون ویژگی رو در سایه تون مخفی کنین، به یاد بیارین. نگران نباشین. به مرور زمان ضمیر نا خود آگاهتون به کمکتون می آد و چیز های عجیبی از زندگیتون رو به یادتون می آره فقط به شرط این که با خودتون صادق باشین! ادامه ی تمرین : ببینید تا حالا چند نفر رو به خاطر داشتن اون صفت طرد کردین یا در ذهنتون محکوم کردین؟سعی نکنین خودتون رو برتر از اون ها بدونین یا بین رفتار خودتون با اون ها تمایزی قائل بشین! اجازه ندید که منیت شما، رفتارتون رو موجه جلوه بده! به یاد داشته باشین از نظر دیگران یه دروغگو یه دروغگوئه! حتی اگه دلایل شما رو داشته باشه! پس به جواب دادن به سوال 4 هم خیلی دقت کنین و سعی نکنین خودتون رو توجیه کنین. البته اگه شجاعت روبرو شدن با نیمه ی تاریکتون رو دارین! که حتما" هم دارین!و الا تا این جای این پست رو نخونده بودین! خواستن اولین گامه! و اولین گام همیشه سخت ترین گام! پس من به همتون تبریک می گم که اولین گام رو برداشتین! خدایا! کمکمان کن تا آن کسی را که گمان می کنیم هستیم، به مبارزه بطلبیم تا کسی را که می توانیم بشویم،آشکار کنیم! آمین!
من می‏دانم که تمام هستی برای من خلق شده.. پس نگران نیستم و تمام هستی را یار و یاور خود می‏بینم.
بیاین با هم دعا کنیم
*****جذب گروهی******
http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=773511
مانیا جان چقدر شناخت نیمه تاریک و تمرینای اون من رو یاد تداعی آزاد توی روانکاوی می ندازه ... راستش من پارسال بود که با نداعی آزاد آشنا شدم و یه کتاب خیلی خوب از فروید هم در موردش مطالعه کردم و بعد از آن واقعا نسبت به خودم یه شناخت واقعی پیدا کردم .... ممنون از شما هم چون به صورت خیلی خیلی خلاصه چیزایی رو که باید گفته بشه گفتید ... بچه ها شناخت نیمه تاریک همون شناخت عقده ها و حسرت های کهنه ی وجودی ماست که دانستن اونا می تونه به آدم آرامش بده و باید بدونید که این ها فقط مختص به شما یا من نوعی نیست و در وجود همه انسان ها هست و اگه بتونه رفع کنه که دیگه بدونید همون جایی خواهید رسید که آرزو دارید ولی واقعا سخته ... چون من خودم هنوز بعد از یه سال همه نیمه تاریک خودم رو نشناختم و اینکه رفع این نیمه تاریک واقعا نیار به همت بالایی داره ...........
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792