قسمت دوم پارت ۳
این احساسا تا ۱۹ سالگیم بامن بود و من کماکان تواون خونه باناخواهر و نابرادری ها زجر میکشیدم تااینکه پدرم سکته کرد دوباره فوت کزد😭 من تنهاترین تنها شدم!
نه پدر ن مادر هیچکسو نداشتم یادمه وقتی بابام فوت کرد خواهر بزرگترم بم گفت از این خونه برو دلیلی نداره اینجاباشی سهمی هم از ارث نمیبری
خلاصه این زنبابام بود که منو نگه داشت و گفت تاوقتی من زندم سوگند همینجامیمونه نمیدونم چی بین زنبابامو مامانم گذشت ک بااینکه اینقدر از مادرم و حتی من متنفر بود ولی بازم دلسوزم بود همیشه میگفت از مادرت متنفرم ولی بهش قول دادم مراقب تو باشم ته دلش از منم نفرت داشت چون من از لحاظ چهره خیلی شبیه مادرم بودم ولی بخاطر قولش همیشه دلسوزم بود
موقع فوت بابام بود که دانشگاه قبول شدم و باید شهریه میدادم و هزینشو تداشتم میگفتن بهزیستی هزینه کسایی ک پدرشون فوت کرده رو میدن و منم مدارکمو بردم بهزیستی و اونجابم گفتن گواهی فوت مادرتو بیار منم گفتم هیج ادرسو نشونی ازش ندارن فقط یک اسم و فامیل... و این شد ک راهی ثبت احوال شدم و گفتن اونجا میتونه بت گواهی فوت بده
منم رفتم تااسم مادرمو برا گواهی فوت گفتم اقاهه گفت این که زندست؟؟؟؟
گفتم هان؟ مگه میشه؟؟؟ گفت خانم این کدملی داره یعنی اومده اقدام کرده براکد ملی گفتم اخه بابام میگفت قبر شده مگه میشه زنده باشه،؟؟
اقاهه گفت خانم بهشت اباد پره از قبرای خالی
اینو ک گفت نابود شدن یه لحظه زانوهام خالی کزد و افتادم باورم نمی شد ۱۹ سال بدون مادر کشیده بودم