2726
عنوان

داستان زندگیم ، هر شب یک قسمت!

| مشاهده متن کامل بحث + 6596 بازدید | 93 پست

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728
یک سال زن بابام فشار میاورد ب پدرم ک مامانمو طلاق بده بابام خیلی صبوری کرد ولی نتونست خیلی اذیتش کرد ...

قسمت دوم پارت ۱ 

اینقدر بچه بودم که یادمه فرداش یادم رفت مامانم مرده! اصلا سراغشو نگرفتم فکرمیکردم اگه نباشه دیگه کسی تومدرسه بم نمیگه دوتامامان داری 

حدود ۵ سال گذشت و زنبابام منو مثل بچه خودش بزرگ کرد اون سنش بالاتر رفته بود  منم مامان صداش میکردم همه میگفتن چ مامان پیری داری فکرنکن زندگیم بعد فوت مامانم خوب شد 

نه تازه زندگیم داغون شد اولین سختی هام ازونجا شروع شد چون بابام سکته کرده بود نمیتونست ازم دفاع کنه و مادری هم نداشتم گیر ۵ تاخواهر برادر وحشی و کولی افتاده بودم که یه یتیم گیراوردن و فقط زجرش میدادن ... روز بروز بزرگتر می شدم و روز برور بیشتر شبیه مادرم می شدم اونا وقتی چهرمو میدیدن زجرم میدادن چون فکرمیکزدن مادرم توخونشونه فقط بابام و زنبابام بام خوب بودن 

خداییش زنبابام مادر بود برام همونوز ک قول داده بود و به بابام گفته بود جدا شو تا من بچه رو بزرگ کنم تاهمین لحظه منو رهانکرد و واسم مادری کرد

یه وقت هایی باید تیپا بخوری تا توپت پر بشه، خداجونم بابت داده و نداده ات شکر که هرچی شد صلاحم توش بود
قسمت دوم پارت ۱  اینقدر بچه بودم که یادمه فرداش یادم رفت مامانم مرده! اصلا سراغشو نگرفتم فکرمی ...


قسمت دوم پارت دو

 صورتم خیلی شبیه مادرم بود 

۱۲ سالم که شد یهویی یادمادرم افتادم ... نبودشو حس کردم 

حرف بابام که تو ۷ سالگیم بم زد توگوشم بود و که میگفت مامان مرده! 

خوب؟؟؟ همین؟؟؟؟ همین یه کلمه واسه من ملاک مردن شده بود؟ 

باورم نمیشد اخه ن مراسمی دیدم واسش بگیرن ن سنگ قبری هر بار به بابام میگفتم یه سنگ قبر نشونم بده بیا بریم پیشش دوست دارم برم براش فاتحه بدم نمیومد حتی یادمه بعد اینکه گفت مامان مرده یهویی ادرس خونمونو عوض کزد جابحا شدین کم کم حس محبتم به مادرم برگشت  شبا اهنگ میم مثل مادر گوش نیدادم گریه میکزدم نگران دلتنگ اینکه الان کجاستولی ن ادرسی ن شماره ای چطور پیداش میکردم؟

یه وقت هایی باید تیپا بخوری تا توپت پر بشه، خداجونم بابت داده و نداده ات شکر که هرچی شد صلاحم توش بود
قسمت دوم پارت دو  صورتم خیلی شبیه مادرم بود  ۱۲ سالم که شد یهویی یادمادرم افتادم ... نبو ...


قسمت دوم پارت ۳ 


این احساسا تا ۱۹ سالگیم بامن بود و من کماکان تواون خونه باناخواهر و نابرادری ها زجر میکشیدم تااینکه پدرم سکته کرد دوباره فوت کزد😭 من تنهاترین تنها شدم! 

نه پدر ن مادر هیچکسو نداشتم یادمه وقتی بابام فوت کرد خواهر بزرگترم بم گفت از این خونه برو دلیلی نداره  اینجاباشی سهمی هم از ارث نمیبری 

خلاصه این زنبابام بود که منو نگه داشت و گفت تاوقتی من زندم سوگند همینجامیمونه نمیدونم چی بین زنبابامو مامانم گذشت ک بااینکه اینقدر از مادرم و حتی من متنفر بود ولی بازم دلسوزم بود همیشه میگفت از مادرت متنفرم ولی بهش قول دادم مراقب تو باشم ته دلش از منم نفرت داشت چون من از لحاظ چهره خیلی شبیه مادرم بودم ولی بخاطر قولش همیشه دلسوزم بود 


موقع فوت بابام بود که دانشگاه قبول شدم و باید شهریه میدادم و هزینشو تداشتم میگفتن بهزیستی هزینه کسایی ک پدرشون فوت کرده رو میدن و منم مدارکمو بردم بهزیستی و اونجابم گفتن گواهی فوت مادرتو بیار منم گفتم هیج ادرسو نشونی ازش ندارن فقط یک اسم و فامیل... و این شد ک راهی ثبت احوال شدم و گفتن اونجا میتونه بت گواهی فوت  بده 

منم رفتم تااسم مادرمو برا گواهی فوت گفتم اقاهه گفت این که زندست؟؟؟؟ 

گفتم هان؟ مگه میشه؟؟؟ گفت خانم این کدملی داره یعنی اومده اقدام کرده براکد ملی گفتم اخه بابام میگفت قبر شده مگه میشه زنده باشه،؟؟ 

اقاهه گفت خانم بهشت اباد پره از قبرای خالی 

اینو ک گفت نابود شدن یه لحظه زانوهام خالی کزد و افتادم باورم نمی شد ۱۹ سال بدون مادر  کشیده بودم

یه وقت هایی باید تیپا بخوری تا توپت پر بشه، خداجونم بابت داده و نداده ات شکر که هرچی شد صلاحم توش بود
عزیز دلم چی کشیدی اسی راست میگی یا داستلنه

حقیقته هنوز خیلی چیزاش مونده

یه وقت هایی باید تیپا بخوری تا توپت پر بشه، خداجونم بابت داده و نداده ات شکر که هرچی شد صلاحم توش بود

قسمت سوم پارت ۱ 


اونشب که اونجا رفتم خیلی گریه کردن بدنم از استرس میلرزید و شب خوابیدم و خواب مامانمو دیدم که بهم زنگ زده بود...باهاش صحبت میکردم میگفتم مامان توروخدا قطع نکن بگو کجایی بیام پیشت خیلی تشنه مادریت شدم مامانم گفت من میخوام برم ولی یه شماره میگم هروقت خواستی بهش زنگ بزن و یه شماره طولانی تماس گفت ک وقتی بیدار شدم یادم نبود خیلی فکرکردم تاشماره یادم بیاد ولی فقط قسمت ۲۶ یادم بود باقیشو یادم رفته بود ماه ها ازون ماجرا گذشت یه روز ک سرخاک بابام رفته بودم گریه میکردم یهویی گفتم شاید مامان واقعا مرده باشه؟؟؟ و توقبرستون بودم ب ذهنم رسید برم قطعه ۲۶ اونجا قبرارو دونه دونه بگردم 

نزدیک ظهر و افتاب تو سرم کل اون قطعه رو گشتم قطعه ۲۶ تااینکه چشمم به یه قبر افتاد که اسمش خیلی اشنا بود😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭


اون قبر مادرم بود 

مامانم توخواب اومده بود سراغم خودش ادرس خودشو بم داده بووووود😭😭😭😭😭

یه وقت هایی باید تیپا بخوری تا توپت پر بشه، خداجونم بابت داده و نداده ات شکر که هرچی شد صلاحم توش بود

قسمت سوم پارت ۲ داشتم دیوونه می شدم اگه این قبره پس ثبت احوال چی میگه اگه این قبرخالیه پس چرااومده توخوابم خودش ادرس خودشو داده داشتم روانی می شدم ..ازون ماجرا حدود یک سال گذشت مدام سرخاکش میرفتم سرخاکی که نمیدونستم خالیه یاپر گریه میکردم!!! تااینکه یک روز رفته بودم سوپر مارکت سرکوچه تا خرید کنم یهویی مغازه دار منو به یه زن نشون داد گفت این همون دختره میخوای برم ازمغازه بیرون تاباهاش حرف بزنی و اون زن یکهویی گفت هیسس خودشو زد به اونراه و ازمغازه رفت بیرون

بعد به مغازه دار گفتم این کی بود؟خاستکار داشت برام؟؟ .گفت این دختر داییت بود!

یه وقت هایی باید تیپا بخوری تا توپت پر بشه، خداجونم بابت داده و نداده ات شکر که هرچی شد صلاحم توش بود
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز