اون همه چی منو یادش میاد موهای خرگوشیم تل سرام لباسام همه چی ولی من اصلا دقت نمیکردم اون بارم غروب بود تو روستا رفتم بیرون بازی کنم خونه بابابزرگم بودیم وقتی برمیگشتم خونه سگ دنبالم کرد و منو دید اومد بعدش فراموش کردم
تا ۱۵ سالگی کل محل عاشقش بودن یکی نبود نشناسه از اون پسرا که به تک تک ادما کمک میکنن منم کنجکاو شدم چشمم دنبالش بود ازش یه قهرمان ساخته بودم تو ذهنم ۱۷ اومد خواستگاری😐یه خواستگار داشتم اومد و رفت پشتش این اومد و بقیه ماجراها الانم یه پسر دوساله داریم ولی همچنان ادای دهن باز و جیغای منو در میاره🥴یا میرفتم نونوایی تو صف کوچولو بودم 😐😐