توی یه تیمارستان نوجوانان شب های که رد برق میزد و بارون شدید بود طوفان میشد یه بیمار گم میشد. جسد بیمارا با چشم باز رو به آسمون پیدا میشد ک بدنشون با چاقو زخمی شده بود
همه به پرستار اون شیفت شک کردن چون دقیقا در شیفت اون بیمارا میمردن..بعد پلیسا که اون پرستار رو گرفتن و پرستار با ملافه خودشو توی زندان دار زد