وقتی به زندگی خواهر برادرم نگاه میکنم حتی به جاریم میگم واقعا چرا اینجوری سیاه بخت شدم
خواهر و برادرام که هر کدوم چند تا خونه مسافرت گردش جاریمم همینطور
حالا ما از ترس که سگ تو کوچمونه هی باید این پا اون پا کنیم تا برم بیرون
همش تنها هستم اقا هم تشریف میارن گند میزنن به همون یک ذره ارامش نداشته
حالا ما چپ میشه راست میشه خونه مادرشوهرمم
انقدر این حرکت احمقانه شوهرم ادامه و کش دار شد که از خودشو خانوادش متنفر شدم