سلام دوستان خوبید
من هیچکس و ندارم که درد و دل کنم
اینجا میخوام درد ودل کنم یه ذره سبک بشم
من تو خانواده کم جمعیت زندگی کردم همسرم تو خانواده پرجمعیت زیاد با خانواده من جایی نمیریم همش با خانواده اون یعنی هر تعطیلات که میشه برنامه میچینن برن یه سمتی یعنی اصلا یه بار ما برنامه نمیریزیم با خانواده من جایی بریم دیشب جاریم پاگشا کرده رفتیم اونجا
امشبم خواهر شوهرم پاگشا کرده اونا دعوت نبودن گفتن فردا بریم یه سمتی شوهرم گفت کجا ماهم میایم جاری بزرگم گفت شما جایی دعوتید نمیرسید بیاید منم به شوهرم گفتم نمیرسیم فرداشب مهمونی دعوتیم و... شروع کرده بحث کردن متن ناراحت شدم بعدش هی حرف میزد منم حرف میزدم باهاش ولی از رفتارش ناراحت بودم 2تا جاریام هی میگفتن کی بریم و فلان و چی ببریم شوهرم هی میگفت اگه جای نزدیک میرید ما میایم و فلان حالا خبر میدیم دیگه اومدیم من ناراحت بودم از اینکه نمیگه بریم به نظرت نریم اصلا هرجا خانواده اش هستن میخواد باشه اومدیم خونه میگه چته میگم ناراحتم شروع کردم گفتن ولی طبق معمول همیشه طلبکاره شروع کرد دعوا کردن منم گرفتم خوابیدم الانم باهاش قهرم اونم باهام قهره گفتم به درک همیشه عادت کرده من برم منت بکشم بعد میگم من مامانم مریضه میخوام واسش سوپ درست کنم برم یه سر بزنم حموم برم حاضر بشم واسه شب ولی نه شعور داره نه درک منم خسته شدم انقد منت کشیدم امروزم گفتم به درک قهر باش دیگه مهم نیست
به نظرتون من باید آشتی کنم یا اون