منو گذاشتن پیش پدر بزرگِ مادرم خودشون رفتن
حالا اون خوابه منم شارژ گوشیم داره تموم میشه اگه کسیم در بزنه میترسم باز کنم
آقا یکی نیست بگه منم آدمم منو گذاشتن پیش حاج آقا
نمیپرسن نمیترسی لامصب تنهایی
بخدا من تنها میشن خیلی میترسم همش فکر بد میاد تو ذهنم
مثلاً وقتی تو جمعم دیدم به مرگ مثبته و میگم که قراره یه زندگی متعالی و برتر از زندگی مادی داشته باشیم اما الانا که تنها باشم اینقد مزخرف میگم مثلاً میگم وای خدا اونجا درسته جسم نداریم که غذا نیاز داشته باشیم ولی خب دلمون هم برا غذا خوردن و انجام کارهای روزمره ت نگ میشه