2777
2789
عنوان

پرت

38 بازدید | 0 پست

پرسید چرا نمیخوابی؟

+خوابم نمیبره.

چرا خوابت نمیبره؟

+فکرم درگیره

باز سوال پرسید

کلافه بودم از دستش 

سوالاش اعصابمو بهم ریخته بود 

از طرفی هم دلتنگی منو از پا در اورده بود و از ریشه داشت جونمو میگرفت 

دوباره سوال پرسیدنشو شروع کرد

فکرت درگیره چیه؟

گفتم میزاری بخوابم؟ 

گفت ن

باهام حرف بزن

حرف بزن اروم شی

بغض داشت خفم میکرد

دوباره سوالشو تکرار کرد

فکرت درگیر چیه؟

+ی شخص

چرا بهش فکر میکنی

+چون دوسش دارم و جونمم براش میدم

می‌فهمید ک خودشو میگم

میخواست حرفامو نریزم تو خودم و باهاش در میون بزارم 

میخواست حسمو بدونه.. میخواست بدونه دوسش دارم

گفت ارزششو داره؟

گفتم اره . خیلی

گفت چرا دوسش داری؟

گفتم نمیدونم .. 

گفت

سرتو بزار روپام.. موهاتو نوازش کنم.. دلم برات تنگ شده  دستاشو باز کردو گفت..

بیا پیشم.. بیا برات ی چیزیو تعریف کنم

میدونست ک واقعا ب این کار احتیاج دارم.. بدون چون و چرا همینکارو کردم و تو بغلش ولو شدم و خودمو مچاله کردم

شروع کرد ب تعریف کردن

گفت داشتم یجا مطالعه میکردم .. نوشته بود از نظر روانشناسی.. ادما کسیو ک واقعا دوست دارن نمیدونن چرا دوسش دارن .. نمیدونن چی تو اون ادمه ک باعث دوست داشتنش میشه.. نمیدونن و دلیلی برای دوست داشتنش ندارن

همینجوری میگفت و اروم اروم اشک میریختم 

تو اون تاریکی زیر نور ماه اشکام مثل مروارید میدرخشید

متوجه گریه کردنم شد

دوباره رگ گردنش متورم شد و اعصابش بهم ریخت

قبلا بهم گفته بود گریه ات روحیه مو خراب میکنه.. خیلی حالمو بد میکنه .. طاقت اشکاتو ندارم.

ولی لازم بود تو اون شرایط با گریه کردن خودمو خالی کنم و سبک شم

موهامو نوازش میکرد و صحبتی نمیکرد.. دیدم ک چشای خوشگلش اشکیه.. اروم اشکاشو پاک کرد ک من نبینم ولی خب من متوجه شدم

دوسش داشتم ..عاشقش بودم

محکم تر منو ب خودش چسبوند انگار ک میخوام فرار کنم

گفت ازت معذرت میخوام

ببخشید ک اذیتت میکنم

ببخشید ک نمیرسم باهات حرف بزنم

گفتم شاید یروزی رفتم.. تا هستم قدرمو بدون

تاحالا حرفی از رفتن نزده بودم

یخ کرد.. چنددقیقه سکوت کردو گفت تنهام میزاری؟

ن ن تو نمیتونی این کارو کنی.. دیوونه میشم.. میدونست اصلا نمیتونم ازش دل بکنم.. ولی بازم انگار شک و تردید‌ داشت

دلم واسه چشای خوشگلش تنگ شده بود 

بیشتر از این طاقت نیاوردمو

بینیشو کشیدم و گفتم اگ بخوامم نمیتونم 

کمی خیالش راحت شد.. خندید.. خندیدم

گفت تو حال بدم تویی ک حالمو خوب میکنی بدون هیچ کار و حرف زدنی.. منم همین حسو داشتم

بم گفت میدونی خیلی دوست دارم میدونی دورت بگردم.. ولی لطفا حرف از رفتن نزن حتی ب شوخی.. کنار لبشو بوسیدمو گفتم هیچکسیو  باتو عوض نمیکنم.. 

دلتنگیم کمتر شده بود.. و حس خوبی داشتم

و منو بیشتر تو بغلش کشوند و خوابیدیم

حقیقتا بعد از حدود بیستو دو سه روز یه خواب راحت داشتم :)

پرت.نوشته🤍#  

امیدوارم یروزی همینجوری از خاطرات خودمو شخص مورد نظر تعریف کنم و بنویسمشون اینجا :)🤍

دور چشمان تو گردم که ز من غمگینی.. :)🤍🦋
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته