2777
2789
عنوان

حقیقت تلخ 💔💔

1078 بازدید | 9 پست

من خواهر بزرگتر بودم و برادرم از من، ۵ سال كوچكتر بود.

خوب به ياد دارم كه من ٧ ساله بودم و برادرم حدودا ٢ ساله ، كه یک روز من را در خانه پيش مادربزرگم گذاشتن و هرچی اصرار كردم كه منو هم با خودشون ببرن، مامان آروم در گوشم گفت: نميشه بيای داريم سجاد رو ميبريم كه بهش آمپول بزنيم!


وقتی برگشتن، برادرم در آغوش بابا بود و دامن سفيد تنش بود! مادربزرگ خوشحال بود و قربون صدقه ی گريه و ناله های برادرم ميرفت و مُدام تبریک ميگفت!


كمی بعد مادربزرگ از آشپزخونه اسپند آورد و بی توجه به صدای گريه برادرم كه فرياد ميزد: درد ميكنه! با كلی قربون صدقه رفتن ميگفت: پسرمون ديگه مرد شده! دلم ميخواست سجاد رو بغل كنم كه از درد جای آمپولش ديگه گريه نكنه، اما وقتی به طرفش رفتم ، مامان بلافاصله دستم رو كشيد و منو عقب كشيد كه: چيكار ميكنی؟ نميبينی درد داره؟  

نبينم داداشتو تو اين وضعيت اذيت كنی ! تا خوب نشده اصلا سمتش نرو! دلم ميخواست سجاد گريه نكنه،دلم ميخواست اسباب بازی هامون رو بيارم و باهم بازی كنيم!


از صدای گريه های بی پايان سجاد ،به اتاق رفتم و گوش هام رو با دست محكم گرفتم تا كمتر بشنوم و غصه بخورم! طولی نكشيد كه عمه ها و خاله ها، دايی ها و عموها و حتی همسايه ها ، به خانه مان اومدن و هركدوم هديه ای برای سجاد می آوردن!


حتی بابا بالاخره ماشين كنترلی آبی رنگی كه مدت ها به سجاد قول داده بود رو ، براش خريد و به خونه آورد!

يادم هست با ديدن اون همه هديه، دست مامان رو گرفتم و پرسيدم: امروز تولد سجاده؟ و مامان به گفتن يك: نَه! بسنده كرد اما در سر من سوال های زيادی بود!

چرا تبریک ميگفتن؟ چرا كادوهای قشنگ برای سجاد مياوردن؟ سجاد كه برای درد آمپول خونه رو، روی سرش گذاشته بود، پس چرا جايزه ميگرفت؟ چرا سجاد دامن دخترونه پوشيده بود؟چرا بچه ها رو از نزدیک شدن بهش منع كرده بودن؟


مدت ها گذشت! بعدها كه سجاد خوب شد، هروقت كار بدی ميكرد، بابا ميگفت: اگه يه بار ديگه كار بد انجام بدی، ميبرمت پيش همون آقا دكتری كه گفت بايد دامن بپوشی! و سجاد از ترس گريه ميكرد!

سال ها بعد فهميدم كه "ختنه" يعنی چه!


بزرگتر كه شدم ، یک روز كه دل درد عجيبی داشتم و از درد به خودم ميپيچيدم و بابت چيزی كه در دستشویی ديده بودم، از ترس ميلرزيدم، مامان منو به اتاق بُرد ، در رو بست و شروع كرد آهسته حرف زدن و گفتن اينكه خانوم شدم و اين خانوم شدن بايد مثل يک راز هميشه بين من و خودش ، و يا در نهايت زن های ديگه، مثل یک راز باقی بمونه و برادر و پدرم هم ، حق باخبر شدن از اين موضوع رو ندارن


اون روز هرچی گذشت ،خبری از مهمان و مهمانی نشد كه نشد! خبری از جايزه خانم شدنم نبود كه نبود! خبری از عروسكی كه هميشه دلم ميخواست نشد!

اما در عوض، بارها مامان بابت آداب درست نشستن،درست خوابيدن، درست توالت رفتن و...برام چشم و ابرو نازک كرد و اشاره كرد، مثل يک خانوم مودب باشم و در چگونگی رفتارم دقت كنم


و من هرگز نفهميدم چرا خانم شدن يواشکی ست و مرد شدن در بوق و كرنا ميشود؟! 🤕🤕

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر      لای موهای تو گم کرد خداوندش را ...🥀🥀     دشمنت را هم چو میخ خیمه می خواهم ، مُدام                  سر به سنگ و تن به خاک و ریسمان در گــردنش 🥺🥹💫💫
واقعا خیلی تلخه  تا حالا ازین دید ندیده بودم

منم همینطور، واسه همین اینجا کپی کردم 

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر      لای موهای تو گم کرد خداوندش را ...🥀🥀     دشمنت را هم چو میخ خیمه می خواهم ، مُدام                  سر به سنگ و تن به خاک و ریسمان در گــردنش 🥺🥹💫💫

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

یعنی فقط ماها باباهامون بهمون تبریک گفتن و بابتش دورهمیای دخترونه گرفتیم؟...من خودم چون خجالت میکشیدم به مامانم گفتم به روم نیارین معذب میشم ( کلا از زیر ذره بین رفتن بدم میومد تو اون سن) ولی بقیه دوستام نه حتی یادمه بابتش مامان دوستم دعوتم کرد بیرون و جشن گرفتیم کنار هم....مامانمم با اینکه چادریه از وقتی بچه بودم و تو مغازه ها اون زمان کیسه مشکی بود هیچ وقت تو پلاستیک مشکیا نمیذاشت و کنار بقیه خریدا میذاشت...وقتی هم میدید من خجالت میکشم میگفت چیزی واسه خجالت وجود نداره همه اقایون تو خونشون خانم هست و خودشونم گاهی باید نوار بهداشتی بخرن و چیزی واسه خجالت وجود نداره....تاااا همین الان که دیگه تو کمتر مغازه لی میشه پلاستیک مشکیارو دید...نمیتونیم بگیم فرهنگ کل کشورمون همینه چون من هر جا رفتم همه تو این موضوع راحت بودن و اگه اشتباهی بود مال سال ها قبل بود الان دیگه کمتر خانواده ای تو این مسئله سخت میگیرن

لطفا برام دعا کنید که بتونم به هدفم برسم💛...بوس💛🥑
یعنی فقط ماها باباهامون بهمون تبریک گفتن و بابتش دورهمیای دخترونه گرفتیم؟...من خودم چون خجالت میکشید ...

قطعا فرهنگ ها و زندگی ها با هم فرق میکنه ولی باید بپذیریم ک تو کشورمون هنوزم این موضوع یه تابوی بزرگه. ولی قطعا مثل خانواده شما و دوستاتون هم زیاده. 

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر      لای موهای تو گم کرد خداوندش را ...🥀🥀     دشمنت را هم چو میخ خیمه می خواهم ، مُدام                  سر به سنگ و تن به خاک و ریسمان در گــردنش 🥺🥹💫💫
قطعا فرهنگ ها و زندگی ها با هم فرق میکنه ولی باید بپذیریم ک تو کشورمون هنوزم این موضوع یه تابوی بزرگ ...

منم با دقت به اینکه فرهنگ ها و تابو ها تو هر ناحیه متفاوته گفتم...ولی قبول کنیم تو این بیست سال خیلی چیزا فرق کرده خیلی فرهنگ سازی ها شده حتی تو خود تلوزیون و صدا سیما...خداروشکر مطمئنم تا کمتر از چند سال دیگه به ندرت بشه همچین مشکلی رو تو خونه ها دید💛

لطفا برام دعا کنید که بتونم به هدفم برسم💛...بوس💛🥑
منم با دقت به اینکه فرهنگ ها و تابو ها تو هر ناحیه متفاوته گفتم...ولی قبول کنیم تو این بیست سال خیلی ...

💐💐

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر      لای موهای تو گم کرد خداوندش را ...🥀🥀     دشمنت را هم چو میخ خیمه می خواهم ، مُدام                  سر به سنگ و تن به خاک و ریسمان در گــردنش 🥺🥹💫💫
دوست عزیزم کنجکاو شدم سری به تاپیکات زدم و لذت بردم! از هم صحبتی با شما افتخار میکنم!❤️❤️❤️

ممنونم مهربونم باعث افتخارِ منِ ک ب تاپیک هام سر زدی، ممنونم عزیزم، منم همینطور 🙏🙏🌷🌷

منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر      لای موهای تو گم کرد خداوندش را ...🥀🥀     دشمنت را هم چو میخ خیمه می خواهم ، مُدام                  سر به سنگ و تن به خاک و ریسمان در گــردنش 🥺🥹💫💫
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز