امشب خانواده شوهرم خونمون بودن
خواهرشوهرم ۲ تا بچه کوچیک داره
بماند ک دست تنها شامو اماده کردمو و بچه های خواهرشوهرم روانیم کردن هی همه چی رو بهم میریختن هی جمع میکردم
همه زحماتمو ب باد دادن سر سفره نشستن تنهایی سفره رو انداختم داشتم خورشت میکشیدم ک ببرم سر سفره اونا نشسته بودن نذاشتن کامل سفره رو بچینم بعد بیان سر سفره
هولم کرده بودن موقع برنج کشیدن مادر شوهرم از ی
برنج ایراد گرفت داشت ب دخترش میگفت انگاری داره ملات میذاره
عصابم بهم ریخته بود
خواهرشوهرم ک از برنجم ایراد گرفت
نمک نداره
واقعا نمیدونم چرا اینجورن با اینکه من اصلا ب رو خودم نیوردمو گفتم ارتباطمو قطع میکنم
بنظرتون ب شوهرم بگم
واقعا ناراحتم