هیچکس نمیدونه بمن چی گذشته
تو بدترین موقعیتا خانوادم تنهام گذاشتن
یه شوهر عوضی داشتم خیلی اذیتم کرد
خانوادم حمایتم نکردن وگرنه قبل از بچه دار شدن جدا میشدم
بعدم که بچه دار شدم مجبور شدم به خاطر بچم زندگی کنم
ولی انقد زندگیم بد بود دیگه نتونستم تحمل کنم، مهرمو بخشیدم جدا شدم
بعدش همیشه تنها بودم، خیلی کار کردم که از نظر مالی مستقل باشم، کارایی که در شانم نبوده ولی مجبور بودم،یوقتایی یادم میفته اشکم سرازیر میشه
چرا سهم من از خوشبختی انقدر کمه