من انقدر وانمود کردم، حالم خوبه...
که چقدر دنیا جای قشنگیه...
که چقدر همه چی روبراهه و خوشبختی
پیشپا افتاده ترین اتفاق زندگیمه
که همه باورشون شد.
انقدر خندیدم و چشامو به روی غما تنگ کردم
که از نگاه آدما، قوی بودن
پررنگترین جلوهی شخصیتم شد...!
من عادت کرده بودم به نشون دادنِ یه روی سکهی زندگیم...
که غصه هامو به روی خودم نیارم...
اما یه بار دلم از سنگینی دلواپسیهام خسته شد
و نالیدم...گله کردم...اشک ریختم...
میدونین چی شد!؟
شدم آدمی که خوشبختی زیاد دلش رو زده...🍂