هوا ابری بود بوی نم بارون میومد حس خیلی خوبی میداد ولی تنها بودم سردم بود ..💙🌧️
خاطراتمو با اون داشتم مرور میکردم با لحظات خوبش لبخند به لبم میومد با لحظات غمناکش بغض میکردم حال چشام مثله آسمون ابری میشد و میخواست بباره یهو رعدوبرق وحشتناکی زد⚡ ترسیدم ولی لبخند زدم آخه اون عاشقه رعدوبرق بود منم عاشقه خاص بودنه اون بودم..صدای پاش میومد لیوان داغ چای رو محکمترگرفتم قلبم محکم میزد اومد پشت سرم بغلم کرد لبخند زدمو یاد اولین باری افتادم که آغوشش رو به روم بازکرد و تو بغلش گم شدم ..گفت
+خوبی فسقلی؟
بیشتر توبغلش رفتم با لبخند چشامو بستم و گفتم
+تو خوب باشی منم خوبم
بارون با شدت بیشتری میبارید آرامشه لبخند منم بیشتر میشد ..
بازم خداروشکر کردم که کنارمه و دارمش..✨💙
