گفتم یه وقت با خودت نگفتی ما تو این سیاهیِ موهات غرق میشیمُ دیگم راه نجاتی واسمون باقی نمیمونه
خندیدُ گفت خب منم همینو میخام دیگه،
میخوام هیچ راه نجاتی نداشته باشی ازم.
گفتم کجایِ کاری بابا خیلی وقته دیگه راهی نداریم به جز تو،
انگاری همه شکلِ تو شدن،
همه چیز شده تو،
تو صورتِ آدما دنبال شکل توام،
من خیلی وقته که دیگه از تو راه نجاتی ندارم...